برف در تابستان اندیشه های انسانی پر از درد، امید، رنج، تنهایی، و شادکامی است که بر اثر پرورش بهوشیاری وتمرین نظاره گری خود و زندگی، درکی بس ساده و عمیق یافته است. اندیشه های این کتاب محصول بهوشیاری وی در فرهنگی متفاوت از ماست، اما درکی انسانی و خواندنی دارد. واگویی خردی است که با بهوشیاری هر انسانی در زمان و مکانی متفاوت قرابت دارد. گزیده گویی هایی موضوع محور است و گاه چنان ساده می نمایند که ارزش برخی از آنها را تنها ذهنی می یابد که بهوش است و از رویدادهای ساده زندگی بر اثر پیچیدگی های غامض واکنش های ذهنی به سادگی گذر نمی کند. ذهنی که ساده را با سطحی اشتباه نمی کند و به جای پرورش اندیشه، در تکاپوی تیزکردن و تداوم بخشی نظاره گری و بهوشیاری است. از این رو نیازی به مطالعه کتاب از آغاز تا انتها نیست زیرا زنجیره ای از اندیشه های مستدل و مستند در آن یافت نمی شود. می شود هر صفحه آن را باز کرد و خواند و سادگی، عمق، و خردمندی تأملات انسانی را در سایه حفظ و تداوم بهوشیاری مشاهده نمود.
تقدیم به مشتاقان وادی «خودشناسی»:
لایق آن دیدم که من آیینهای
پیش تو آرم چو نور سینهای
معرفی کتاب ارزندهی برف در تابستان را با بیتی از مولانای جان شروع میکنم:
چون جمادند و فسرده تن شگرف
میجهد انفاسشان از تَلِّ برف
من هم زمانی بود که فسرده و جماد بودم، و نَفَسَمْ از تَلِّ برف میجهید و از آن یخ میبارید، سخنم، حرکاتم، عملم و اشاراتم سرمابخش و رنجافزای خودم و هم جان کسانی بود که با آنان در ارتباط بودم، نزدیکانم، همسرم.
کلمات این کتاب به مانند شرارههای گرمابخش خورشیدِ تابستان و لقمههای جانافزای آن، آفتابوار، فسردگی و انجماد روانم را که برای خود به نحو تامّ « زمستان» شده بود، ذره ذره بخار نمود و برفهای جانم در پرتو این صمیمیت گرمابخش و «تابستانِ» نهفته در کلمات این کتاب جان تازهای یافت، طوریکه دیگر با این کتاب زندگی میکنم، اشاراتاش را در تمرین گرفتهام و هر وقت در تماسِ گرمابخش این کتاب قرار میگیرم جان تازهای مییابم و این ابیات مولانای جان را زمزمه میکنم:
وقت آن آمد که من عریان شوم
نقش بگذارم سراسر جان شوم
و این سیر، برایم همچنان ادامه دارد تا هستم و اکنون که بیش از ده سال است که با آموزههای متعالی این کتاب زندگی میکنم، هر وقت بلکه در هر لحظه، میبینم که به حکم جابرانهی زندگی مادی که هر انسانی را برای رفع حوایج و نیازها وادار به کسب معیشت کرده و نیز در ارتباطات با آدمیان، کورهی افسرده و تونِ سرمایِ استخوانْسوزِ گلخنِ سوپرایگو با بهمنی از تَلِّ برفِ شرطیشدگیها و همهویتیها، وابستگیها، چسبندگی به افکار، احساسات و دیدگاهها، مقاومت و ستیزه و قضاوت درباره آنها، به سويم بازگشته و هجوم آورده و دست بر عمل زده و میخواهد ایگوی وجودم را به انجماد و سردی بکشاند و با پلیدیها آغشته و عجین سازد، با زمزمهی نهيب مولانای جان:
بو نگه دار و بپرهیز از زکام
تن بپوش از باد و بُودِ سردِ عام
تا نینداید مشامات را ز اثر
ای هواشان از زمستان سردتر
دوباره با زمزمهی اینکه:
چون شوم آلوده باز آنجا روم
سوی اصل اصل پاکیها روم
خود را در شعاع آفتاب یخسوز کتاب برف در تابستان مینهم تا برف اندیشهها، افكار و تمايلاتِ زکامآور را از مشامِ جانم بروبد و بشوید.
واین سیری است که زگهواره تا گور باید عاشقانه و مُجِدّانه پیموده شود و این کتاب، در این طریق، دوست و همراهی بسیار صمیمی و خردمند نه ناصحی مغرور و متکبر، یاوری است رهنما و همراه همیشگی.
کار مردان روشنی و گرمی است
آفرینها بر جوتیکا، نویسندهی مهربان و رفیق صمیمی این کتاب که گرمای وجودش را در لابلای عباراتاش در کتاب به ودیعت گذاشته و چنان دقایق و ظرایف مراقبه (mindfulness) را تشریح کرده که منحصر به خود اوست و به جرأت میتوان گفت كه آن توضیحات، کم نظیر، بلکه بینظیر است و در سایر کتب مشابه دربارهی آموزش مراقبه، مغفول است.
همچنین این کتاب برایم کلیدی بود بر قفلهای ناگشودهای که در تماس با مقاصد مثنوی معنوی مولانای جان داشتم.
مترجم نیکوکار این کتاب دکتر نیما قربانی استاد تمام معزز دانشگاه تهران را درودها میفرستم که با ترجمه این کتابِ سترگ مشتاقان طریق «خودشناسی» را در سفر عمیق خود اکتشافی یاری رساند.
مهرش افزون،
سایهاش مانا و برقرار.
پیمان شاهینفر،
اسفند 1402،
زنجان