قبل از پرداختن به این سوال، بیایید اولین خاطرهای را که از دوران کودکی به ذهنمان میرسد مرور کنیم:
در مورد من، صبحهای زود وقتی برای رفتن به مهدکودک آماده میشدم، بوی شیر داغ در فضا، دلشوره رسیدن به سرویس، لقمههای صبحانه که به زور چایشیرین از گلو پایین میرفتند و صدای موسیقی برنامه رادیویی “تقویم تاریخ” … تا همین امروز هم اگر ساعت ۶:۳۰ صبح تصادفاً صدای برنامه “تقویم تاریخ” به گوشم بخورد از تداعی بوی شیر، دلشوره رسیدن به سرویس و مزه لقمههای صبحانه و چایشیرین نمیتوانم فرار کنم…
فرقی نمیکند شما و من چه خاطرهای به یاد آورده باشیم، اگر دقت کنیم خاطرهمان چندان به بلوغ زبان وابسته نیست. قبل از اینکه زبان در ما شکل گرفته باشد میتوانیم حرکت و صدا را تشخیص دهیم: اگر به تعامل نوزادان با جهان دقت کرده باشیم خواهیم دید که حواس و رفتار است که آنها را هدایت میکند و همین نحوهی تعامل است که زیربنای شکلگیری “شناخت بدنمند” است.
ایده اصلی نظریه شناخت بدنمند این است که بدن بر ذهن و فرایندهای ذهنی مؤثر است. توان ما در کسب دانش، درک مفاهیم، بهخاطر آوردن، قضاوت و حل مساله محدود به مغز (که در نظریات سنتی شناخت محل اصلی فرایندهای ذهنی معرفی میشود) نیست. از این منظر اگر نگوییم شناخت توسط تجارب ما با دنیای فیزیکی تعیین میشود، میتوانیم ادعا کنیم بسیار از این تجارب حسی-حرکتی تاثیر میپذیرد.
اگر دقت کرده باشید متون دینی نیز برای درک مفاهیم کاملاً انتزاعی که هیچ وقت آنها را تجربه نکردهایم مانند “بهشت” و “جهنم”، از نسبت فضایی آنها با بدنمان استفاده میکنند، یعنی بهشت را مکانی اعلی و برتر (نسبت فضایی به بدن) و جهنم را اسفل السافلین و پست توصیف میکنند. افزون بر این، ابراز احساسات و در میان گذاشتن خصوصیترین حالات درونیمان هم با حسهای بدنی در هم تنیدهاند. مثلاً وقتی میخواهیم عجز خود را در ارتباط با یادگیری مطلبی اعلام کنیم میگوییم: “خیلی سنگین بود!” یا وقتی درباره انعطافپذیری فردی اظهارنظر میکنیم میگوییم: “آدم نرمی است!” . استعارههایی اینچنین نشان میدهند ادراک ما از انتزاعیترین مفاهیم هم با حسهای بدنی و ادراکات جسمانی در آمیخته است.
ادعاهای نظریه شناخت بدنمند با استفاده از استعارههای زبانی بسیار بررسی شده است. این مطالعات شاخههای نوینی را در علم روانشناسی، جامعهشناسی، و علوم اعصاب پدید آورده و دانش هوش مصنوعی، رباتیک و علوم کامپیوتر را گسترش داده است. اما این نظریه چه عقبهای دارد و چه کمکی به دانش روانشناسی میکند؟ در نوشتار بعدی به این مطلب میپردازیم.
مریم عباسی