زنده یاد فریدون مشیری شعر مشهوری به نام گرگ دارد که مضمون اصلی آن نبرد انسان با تمایلات حیوانی و خشن در درون خود است. نخست، شعر را با هم بخوانیم:
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مىشود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مىکند
خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مىنماید، گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را مىدرند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست اینسان دردمند
گرگها فرمانروایى مىکنند
این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
چنین مضامینی در ادبیات کلاسیک و صوفیانه ایران نیز فراوان به چشم میخورد: مبارزه انسان با نفس خود. این مبارزه در جهت رهایی انسان از خوی حیوانیش، خشم و شهوت، است. این بازی یک برنده و یک بازنده خواهد داشت و امید است که آدمی بر نفس پیروز شود. چنین نگاهی بیشتر نشانه تصوف زاهدانه در فرهنگ ماست که رفته رفته با ظهور تصوف عاشقانه کم رنگ شد. حتی در اشعار سعدی که یکی از نمونههای برجسته تصوف عاشقانه شمرده می شود نیز باز شاهد چنین اشعاری هستیم: اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد، همه عمر زنده باشی به روان آدمیت. “یعنی ردپای تلاش در جهت نابودی درنده خویی انسان در تصوف عاشقانه سعدی نیز یافت میشود.
اما به مدد یافتههای روانشناسی مدرن و آنچه از حافظ و نیچه آموختهایم روشن شده است که چنین تلاشهاییْ بیحاصل، در اغلب موارد بدحاصل، نتیجهی آن یا فساد است و یا بیماری روانی. یا رب آن زاهد خودبین که بهجز عیب ندید، دود آهیش در آیینه ادراک اندازد. یا واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند، چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند. خودبینی، عیب جویی، و ریا از مصادیق زاهدی است که حافظ پرچمدار مبارزه با آن بوده است. آنچه حافظ از زهد و آثار آن (مبارزه با نفس) بیان کرده است، در افکار نیچه نیز مشاهده میشود. نیچه به دقت ریشههای پنهانِ قدرت طلبی و درندهخویی را در زهدگرایی به تصویر کشیده است؛ اینکه چگونه درنده خویی و تسلط طلبی در شکل مبدل زهدگرایی ظاهر می شوند و در ظاهر اخلاق، نتایجی ضداخلاقی بهبار میآورند. فروید نیز با بنیانگذاری روانکاویْ، وارسی عملیاتی این فرایند را در فرد، نشان داده است. یافتههای تجربی نوین در روانشناسی در تمایز خودمهارگری همراه با بینش و یا بدون آن نیز فرایند و نتایج این تلاش برای نابودی گرگ درون را به دقت کاویده است. همگی اینها گواهی میدهند که سرانجام زهدگرایی، فساد و زوال اخلاقی است. برای مثال رفتارهای ضد اجتماعی منتج از خشم و زهد در راهبان بودایی فراوان دیده شده است. حالا دیگر در راهبان و زاهدان ادیان دیگر هم هست یا نه، نمیدانم!!!
آیا راه رهایی ما گرفتن جان گرگ درونمان است؟ و آیا اصلاًگرفتن جان این گرگ امکان پذیر است؟ در من به روایت من در خصوص پیامدهای سرکوبگری و بهعمل آوری احساسات و پیامدهای آن توضیح دادم: راه حل نه در ارضای افسار گسیختهی خشم و شهوت حیوانی است و نه در سرکوبی و مرگ آن که امکانناپذیر است، بلکه خلاص نسبی آدمی در تقویت فرایند خودآگاهی همراه با انضباط است. به رسمیت شناختن غرایض و هیجانات همراه با آن، و مهار خودآگاهانهشان راهی انسانیتر و متمدنانهتر از سرکوبی و خشونت نسبت به غرایز است. بنابراین اگر بخواهیم تصویر درستی از شعر گرگ ارایه دهیم بهتر است
بهجای: هرکه گرگش را در اندازد به خاک، رفته رفته میشود انسان پاک، بگوییم: هرکه گرگش را در اندازد به خاک، رفته رفته میرود از شور و حال
بهجای: هرکه با گرگش مدارا میکند، خلق و خوی گرگ پیدا میکند، بگوییم: هرکه با گرگش مدارا میکند، خلق و خوی گرگ را رام میکند
بهجای: درجوانی جان گرگت را بگیر، وای اگر این گرگ گردد با تو پیر، بگوییم: درجوانی جان گرگت را نگیر، تا شود این گرگ رامت همچو پیل
به جای: این که انسان هست اینسان دردمند، گرگ ها فرمان روایی میکنند، بگوییم : اینکه انسان هست اینسان دردمند، دان که گرگش از رمق افتاده است.
برمبنای شواهد پژوهشی شکی نیست که افسردگی نتیجه خشونت معطوف به درون است، یعنی سرکوبی گرگ و خفه کردن انرژی مخرب آن که به تخریب درون می انجامد، و روزی سرانجام رو به سوی خشونت بیرونی خواهد کرد. در مجموع بهجای اینکه جان گرگ خود را بگیرید و در ورطه افسردگی بیفتید، گرگ خود را خوب بشناسید و انرژی آن را در مسیر سازندگی هدایت کنید. هنر آدمی نه در کشتن گرگ خود، بلکه در شناخت و صمیمیت و رام کردن گرگ خود متجلی میشود. جالب اینجاست که توتم گرگ نمادی از وفاداری و قدرت است. گرگ در واقع حیوانی اجتماعی است. گرگ استاد زبان بدن است. گرگها با حرکات بدن، چشم، و اصوات پیچیده خود را به یکدیگر میشناسانند و مینمایانند. گرگ نماد وفاداری، حیلهگری، سخاوت، هوش، دوستی، و درندگی است. ناتوانی خود در شناخت و مهار و هدایت گرگ را با تلاش بیحاصل برای نابودی گرگ نپوشانیم. اگر این درنده خویی ز طبیعت بمیرد، همه عمر فسرده باشی به مثال خاک بیبر. اما اگر این درنده خویی زطبیعتت بگردد، همه عمر زنده باشی به روان آدمیت. اگر این درندهخویی نه کشته، بلکه به دوندهخویی و شور دوستی دگردیسی یابد، آنگاه است که آدمی آدمتر میشود. دیالوگ و انسجام گرگ و آهویِدرون تلاشی بس سازندهتر وانسانیتر از تلاش برای نابودی گرگ است.
عزت زیاد
نیما قربانی