
همگی این ضربالمثل را شنیدهایم که میگوید جوان که بودم سودای تغییر جهان را داشتم، بعد دیدم نتوانستم و سودای تغییر کشورم را داشتم، نشد و بعد خانواده و حالا که پیر شدم میبینم از آغاز باید سعی میکردم خودم را تغییر دهم نه دیگران را. این ضربالمثل به ما توصیه میکند که بهجای تغییر دیگران خود را تغییر دهید. در ادبیات عرفانی ما نیز بر این امر زیاد تأکید شده است که عیب دیگران را مجویید و بر عیب خود تمرکز کنید. این توصیهها حکایت از این میکند که خود را ندیدن و دیگران را دیدن رذیلت شایعی است. تمرکز روی دیگران و غافل شدن از خود، بازی زندگی روزمره آدمها است و همین امر است که به پدیده شایعه و غیبت و علاقه به سر درآوردن از زندگی خصوصی افراد مشهور و فضولی در زندگی دیگران دامن میزند.
اما چرا؟ چرا چنین چیزی، بیش و کم، در زندگی ما رخ میدهد و گاهی ممکن است به تفکرات هذیانی در خصوص دیگران انجامد و تا سرحد مشکلات جدی روانی پیش رود؟ بله، خود را ندیدن و دائماً دیگران را دیدن ممکن است شما را روانه تیمارستان کند. کاهش تمرکز و نیرو گذاری روانی از شناخت و تسلط بر خود، و افزایش تمرکز و نیروگذاری روانی به شناخت و تسلط بر دیگران تاوان سنگینی دارد. اما نخست، اجازه دهید ببینیم این معضل روانی از کجا آب میخورد.
آنچه در فرآیند رشد انسان در نظریههای متعدد روانشناسی، از روانکاوی تا روانشناسی شناختی، همواره بر آن تأکید شده است فرآیند درونی سازی است. حجم عمدهای از ذهن ما محصول فرآیند درونی سازی است. دنیای روابط بین شخصی ما الگوهایی مجازی از ارتباط را میسازند که دنیای درون روانی ما (روابط جنبهها و ” من”های مختلف درون ذهن ما) را شکل میدهند. ما با خود رابطه داریم همانگونه که با دیگران رابطه داریم. روابط درون روانی ما الگوهای مجازی برخاسته از روابط میان شخصی ماست. به این فرآیند شکلدهی روابط درون روانی، درونی سازی میگویند که سازوکار آنهم همانندسازی است، و میتواند اشکال سالم و ناسالم داشته باشد. بهعنوان مثال، کوهوت واژه درونی سازی دگرگون ساز را به کار میبرد. در این فرآیند، از موضوع خود (افراد یا اشیایی که به عنوان بخشی از خود، یا در خدمت خود تجربه میشوند) تشخص زدایی میشود و کارکرد صرف آن موضوع به شکل مجازی به ذهن سپرده میشود. یعنی ابتدا از تمامی صفات یک الگو، مثل پدر، تقلید میکنیم و در فرآیند رشد صفات خاصی از پدر را سرمشق رفتار خود قرار میدهیم. فرآیند گزینش و انتزاع صفات در روابط را کوهوت درون سازی دگرگون ساز مینامد. بندورا با طرح مفهوم یادگیری مشاهدهای و الگو گیری نیز این فرآیند را از منظومه نظری دیگری توضیح میدهد. پیاژه با مفهوم طرح کنش و واکنش که روان بنه (طرحواره) را شکل میدهد، فرآیند شکلگیری ذهن بر اساس درونی سازی را بیان میکند. کودک از تجربههای ارتباطی خود، طرحی از کنش و واکنش در ذهن میسازد. این طرح ذهنی از طریق ساز و کار جذب و انطباق (درونسازی و برونسازی) به تعادل میرسد، همچون طرح کنش و واکنش مکیدن در نوزاد. کشف نورونهای آیینهای نیز به نوعی بر این فرآیند درونی سازی مُهر تأیید عصب شناختی زد. این چنین است که ذهن ما، در اثر فرآیند درونی سازی، فربه میشود، رشد میکند و غنی و متمایز میگردد، البته اگر فرآیند رشد بهطور سالم تداوم یابد. و در اینجاست که مشاهده، شناسایی، روشنسازی، توضیح، تأمل، و تحمل دنیای درونی ما آدمها معنا مییابد. این فرآیند همان خودشناسی است که در من به روایت من آن را مفصل توضیح دادم.
هنگامیکه دنیای درونی غنی و متمایز شد، آدمها به خود و شناخت آن علاقهمندتر میشوند و حرکت در این دنیا را بخشی مهم و گریزناپذیر از زندگی خود میدانند، توجه و آگاهی شفاف به آنچه در درون تجربه میشود به خلاقیت و زایش مدد میرساند. کار به جایی میرسد که اصل، دنیای درون میگردد: پس بود دل جوهر و عالم عَرَض. بخصوص اگر از منظر نظریههای فرا شخصی همچون یونگ و جیمز به دنیای درون بنگریم جوهر بودن دل بیشتر متبلور میشود زیرا که دیگر افق کاوش در خود تنها به یادگیریهای دوران کودکیمان محصور نمیگردد. شعرا، عرفا، رمان نویسان، فلاسفه، و روانشناسان هریک به نوعی نقشهها و راهنماییهایی برای این سفر درونی برای آدمها ترسیم میکنند.
این سفر را ظرفیت و شجاعت باید. ما باید توانایی و تحمل این سفر درونی را، در هر سطحی از آن، داشته باشیم. مادرانمان از آغاز سعی کردند توانایی و تحمل ما را برای این سفر بالا ببرند: “مادر جان، آدم با پدرش بلند و تند صحبت نمیکنه، خودت رو کنترل کن”؛ “عزیزم، نمره ات بد شده، فدای سرت ناراحت نباش، هدف درس خواندن که نمره نیست، هدف یادگیری است”؛ “دلبندم، آدم که بهزور نمیتونه دختر مردم را وادار کنه که دوستش داشته باشه، عشق که زورکی نمیشه”؛ “نفس مادر از دست دادن هم جزیی از زندگیه، صبوری کن”؛ ” پدرسگ، تو چرا حرف تو کلت نمیره!” و بهاینترتیب بود که ما احساساتمان را دیدیم و تحمل کردیم و در مواقع لزوم شکافتیم و پخته شدیم. اما اگر مادر، مادر فولادزره بود و پدر، زنذلیل؛ اگر پدر داروغه بود و حافظ سنت و حریم و مادر ذلیل و ماتمزده؛ آنگاه باید چه چیزی را درونی سازی کنیم؟ چگونه در تقابل احساسات دردناک و تجربه روابط نابسامان، دنیای درونی خود را ببینیم و دوست داشته باشیم؟ چگونه درونی را که مملو از خاطرات تلخ و احساسات سهمگین است ببینیم و بشناسیم؟ چگونه نسبت به این مرداب پیر درونی مهر بورزیم؟ آنگاه است که دستبهکار بازی بیحاصل و خطرناکی میشویم: والیبال و فوتبال و هندبال و تنیس! منطق این بازیها چیست؟ توپ مال من است یا تو؟ نمیدانم، اما میدانم که باید بهزور این توپ را بکوبم به طاق دروازه تو، یا بکوبم تو زمین تو. شوتش میکنم توی تو، یا توی دروازه ات یا تو زمینت. بابا این توپ مال خودته، نه مال من نیست، مال توئه!
وقتی درون خود را تلخ و لجن یافتم، آن را بر تو فرا میافکنم. آن لجنی که از آن من است، آن تو، نمیخواهم. در اینجا فرد با استفاده از سازوکارهای فرافکنانه، نهتنها دنیای درون غیرقابلتحمل خود را انکار میکند، بلکه فعالانه سعی میکند یا آن را در دیگران ببیند (فرافکنی)، و یا حتی آن را در دیگران خلق کند (همانندسازی فرافکن). میبینید بعضیها چه هنری در عصبانی کردن دیگران دارند! میبینید بعضیها میگویند همه آدمها بد و پست و خودخواه شدن! میبینید بعضیها چطور میگویند بقیه همه نمیفهمند، این کاره نیستند، فقط من میفهمم و اینکارهام! این منم سلطان عالم، گرچه که سبیل ندارم ( البته بند انداختم!). همه اینها مصادیق بارز این واکنشهای دفاعی بدخیم هستند.
چرا فرافکنی؟ و اصلاً فرافکنی چیست؟ و چرا آدمها به شکل ناهشیار فرافکنی میکنند؟ فرافکنی یک سازوکار دفاعی است که در آن فرد افکار، احساسات، و صفات تحملناپذیر خود را به دیگری نسبت میدهد و ممکن است سعی کند آنها را در دیگران نیز ایجاد کند. فرافکنی در کنار درونفکنی به دوپاره سازی و تجربه مجموعه دفاعهای بدویای شکل میدهند که میتواند افراد را تا سرحد هذیان و توهم پیش برد و در نهایت به سایکوز و بیمارستان روانی بکشاند. به قول کرنبرگ، این دفاعها تصاویر را تحریف میکنند، یعنی ادراک یا تجسمی را که از واقعیت داریم تحریف میکنند. از دید او، بنیان این دفاعها دوپاره سازی است (تقسیم بندی های ذهنی خشن و غیرواقعبینانه) وقتی نتوانی خودت، درونت، افکار و احساسات و تجربیات دردناک خود را تاب آوری، آنها را شوت میکنی در دروازه یا زمین دیگران. تحملناپذیری دنیای درون است که ساز و کار فرافکنی را دامن میزند. ملانیکلاین به همه ما آموخته که این ساز و کارهای دفاعی، در ساختمان و فطرت ذهن انسان وجود دارند، اما در فرآیند رشد تقلیل مییابند و واقعبینی جای آنها را میگیرد. اما اگر آسیبهای روانی زود و مکرر رُخ دهند، این ساز و کارهای دفاعی تثبیت و تقویت میشوند.
همانگونه که گفتم وقتی دنیای درونی را غیرقابل تحمل بیابی، با ساز و کار فرافکنی آن را به شکل خیالی، تحریف شده، و البته گاهی هم واقعی در دیگران میبینی و یا تولید میکنی. نتیجه چه میشود؟ نسبت به خود و شناخت آن، و غنیتر کردن تجارب درون روانی خود بیمیل و گریزان میشوی و مدام به دنبال لجنهای درونی خود در دیگران میگردی. مدام دنبال یافتن لجن در دیگرانی، دنبال افکار و احساسات و رفتارهای منفی در آدمهای دیگر. در این فرایند، دنیای درونی افکار و احساسات فرد رشد نایافته باقی میمانند. سیستم درون روانی فرد پیچیده و زُمخت و ناشناخته برای خودش باقی میماند. وقتی با استفاده مکرر از فرافکنی، از دنیای درونت بیزاری جستی و به آن بیتوجه شدی، دیگر تلاشی برای اهمیت دادن به خودت، رشدت، و پخته شدن نمیکنی و ظرافت و لطافت و قدرت سازندگی از درونت رخت برمیبندد. آنچه میماند نیروهای مخرب و زمختی هستند که در اثر استفاده مکرر از فرافکنی، صرف فضولی و ریزبینی و تخریب خیالی و واقعی دیگران میشود. نیرویی که باید صرف شناخت و ساختن زندگی درون روانی خود و دیگران گردد، صرف تخریب خود و دیگران میشود. باید تاب درون را داشت، یا درونی تماماً لجنزار نداشت تا بتوان بهسوی آن توجه و حرکت کرد.
برمبنای توضیحاتی که دادم، واکنشهای دفاعی اصلی را میتوان، از این منظر، به دو گروه تقسیم کرد: دفاعهای بین شخصی و دفاعهای درون روانی. در نظریههای روانکاوی، این تقسیمبندی را دفاعهای تحریف ادراکی و دفاعهای نوروزی مینامند. دفاعهای بین شخصی آنهایی هستند که رو بهسوی دنیای ارتباطی دارند، نه رو بهسوی درون. در دفاعهای بین شخصی، فرد متمرکز روی دیگران و رابطه است و بهمنظور فرار از تعارضات درونی خود، سعی در نگاه و تمرکز بر روابط خود دارد، بهنحوی که منجر به بیداری احساسات متعارضش نشود و این تعارضات را در دیگران ببیند که آنوقت خیلی کیف میکند. و اگر نشد، این تعارضات را در دیگران تولید میکند که آنوقت بیشتر کیف میکند. مثلاً دانشجویی را در نظر بگیرید که در تکاپوی یک رابطه صمیمی با استاد خود است، اما ظرفیت این صمیمیت را ندارد، در نتیجه مکرر به طرز ریزبینانه و موشکافانهای از استاد خود انتقاد میکند؛ گاهی وارد، گاهی ناوارد، و گاهی اغراقآمیز. اما آنچه در اینجا شایان توجه است انرژی و تمرکزی است که صرف این کار میشود. آنگاه وقتی دقیق به مخرج مشترک این انتقادات نگاه میکنی، صفاتی رامی بینی که چقدر به اخلاقیات آن دانشجو شبیه میماند. و یا کسانی را در نظر بگیرید که پنج صبح از خواب بیدار میشوند تا مراسم اعدام یک مجرم را تماشا کنند. کیست آن مجرم که اعدام میشود؟ فرافکنی دیو درون! درنتیجه دیدن کشته شدن این دیو میتواند آرام بخش باشد، چون این خیال باطل را دامن میزند که پنداری دیو درون کشتهشده است. اما تا زمانی که من تاب مواجهه با دیو درون را نداشته باشم، صفایی در درون نمیروید و من مجبورم به شکل خیالی، یا واقعی، و یا ایجابی بر دیوهای برونی متمرکز شوم. این دفاع میتواند در رابطه زن و شوهر گرفته تا ذهن جمعی گروهها و ملیتها شکل بگیرد و تقویت شود.
هنگامیکه من توانستم تا حدودی دنیای درونی را تحملکنم و ببینم، آنگاه برای فرار از درون از پندار شوت کردن درون به بیرون، و یا تولید کردن درون در بیرون دست میکشم. در اینجا اگر مواقعی تاب مواجهه با احساسات درونی را نداشتم، سعی میکنم با دستکاری ادراکی و یا زور، از شناخت و مواجهه با دنیای درون بگریزم و در این حالت الزاماً دوباره درون خود را در بیرون، همچون فرافکنی، نمیجویم. اینجاست که واکنشهای دفاعی سرکوبی، واکنش وارونه، جابجایی، عقلی سازی و غیر و بیشتر ظاهر میشوند. در این دفاعها دنیای بیرون تحریف و دستکاری نمیشود، بلکه دنیای درون تحریف و دستکاری میشود. احساسات و افکار چون گلولهای آتشین است که با پرت کردن آن بهسوی دیگری مسئولیت آن را نمیپذیرم (دفاعهای بین شخصی)، گاهی نیز آن را نگه میدارم و سعی میکنم به طریقی خود آن را سرد کنم (دفاعهای درون روانی). تقصیر تو بود، تو همیشه اینجوری بودی، تو قدر ندانستی، تو نفهمیدی، تو بلد نیستی (دفاعهای بین شخصی)، هیچی من افسردهام، میترسم، دیگه توان بحث ندارم (دفاعهای درون روانی). گرچه هر دو فریب است، اما در دومی ظرفیت روانی بیشتر است.
این ظرفیت را چگونه باید بالا برد؟ من تحمل دیدن خودم و احساساتم را ندارم، چه کنم؟ چه کنم که در دامن فرافکنی خیالی و دوپاره سازیهای کاذب و خیالی نیفتم؟ خب در اینجا دارو، ورزش، مراقبه، شرکت نکردن در بعضی کلاسها، و مراجعه برای رواندرمانی و رفتاردرمانی همگی میتوانند در افزایش ظرفیت مواجهه با درون کارساز باشند. آنچه اصل است توانایی حفظ تمرکز شفاف و منعطف بر افکار و احساسات درونی است. وقتی این توانایی افزایش یافت، ذهن خودکار بر دیگران و جستجوی فعال عیوب و مشکلاتشان متمرکز نمیشود. به زبان فنی، در روانکاوی مدرن دوانلو (ISTDP)، ظرفیت پایین روانی بر مبنای کانالهای تخلیه اضطراب و دفاعهایی چون فرافکنی ارزیابی میشود. فنون بازسازی روانی در ISTDP راهی عینی برای ارتقای ظرفیتهای روانی فرد است که در اثر آن دفاعهای بدخیمی چون فرافکنی کمتر به کار میروند و فرآیند جلسه روانکاوی مختل نمیشود. درISTDP دفاعهای اصلی بین شخصی، همچون، فرافکنی، پیش مثلثی تلقی میشوند. یعنی این دفاعها اجازه نمیدهند که مثلث تعارض (درگیری دفاعی بیمار با احساساتش، به سبب اضطراب) متبلور شده و موضوع آگاهی فرد قرار گیرند. برای همین بهشدت مخل فرآیند خودآگاهی در روانکاوی میشوند. پس از خنثیسازی این گروه دفاعها، که بسته به نوع و شدت مشکل از یک ساعت تا دهها ساعت ممکن است به طول انجامد، توجه بیمار رو بهسوی درون خودش متمرکز میشود و در این فرآیند مشکلات درونی (تعارضات درونی) خود را میبیند، سعی میکند بازوهای متعارض آنها را تحمل کند، و در جهت حل و فصلشان حرکت نماید. توجه و بیداری مثلث تعارض در درون، یعنی آغاز خنثی شدن فرافکنی و شروع تعمیق یافتن فرآیند خودآگاهی. برای درک بهتر این فنون و کانالهای اضطراب به کتابهای ISTDP مراجعه کنید.
آنچه از این دو گروه دفاعی که توضیح دادم باید آموخت این است: نخست، کار خود کن، کار بیگانه مکن. در اختلافات بر سهم مخرب خود هم افزون بر سهم فرد مقابل توجه و تمرکز کن. ببین چطور طرف مقابل، دیو درون تو را تحریک و بیدار میکند. بر آن دیو تمرکز کن نه بر بیدار شدن و یا بیدار کردن آن توسط فرد مقابل. مثل مگس که فقط بر کثافت مینشیند، بر اشکالات رفتاری طرف مقابل و دیگران ننشین و آنها را نشخوار نکن، خود را هم ببین. بدان که با درگیر شدن با دیو واقعی و یا خیالی دیگری، تو تطهیر نمیشوی، و اصلاً در این دنیا وجود خالص و تطهیر شده پایداری را نمییابی. کار خود کن! هرگاه خواستی که بر خود متمرکز شوی، آنگاه است که تکنولوژیهای خودشناختی همچون روانکاوی تو را بهتر به کار میآید.
در جمع، دفاعهای بین شخصی عبارتند از: دوپاره سازی (یزید و امام حسین سازی کاذب)، آرمانیسازی بدوی (خدا پنداری آدمها)، بیارزش سازی (مادون انسان دیدن آدمها)، همانندسازی فرافکن (دیو میکنمت و میکشمت)، توهم کنترل بیحد (ما میتوانیم)، و انکار بدوی (هیچگاه شکست نمیخورم) این دفاعها مانع تحمل، دیدن، و رشد دادن دنیای درونی ما میشوند. درون ما را لاغر و ضعیف میکنند، جسم و روح ما را ضعیف میکنند. ظرفیتهای روانی ما را پایین نگاه میدارند، و ارتباطات ما را مختل میکنند و کمکم ممکن است ما را از دنیای واقعیت دور کنند. آنوقت کار، خدایی ناکرده، به بیمارستان روانی میکشد. و اگر بستری شدن چنین بار تکرار شود، پانسیون شدن در یک آسایشگاه روانی میشود آخر کار. اما نترس قدم اول ساده است: کار خود کن. و روی خود متمرکز باش. نیروی خودت را بهجای این که صرف فضولی در کار و تخریب دیگران کنی، صرف شناخت و مدیریت نیروی مخرب درون کن. این همان جهاد اکبر است. سعی کن خودت را بشناسی. سعی کن تواناییها و استعدادهای خودت را ببینی و رشد دهی. فقط مراقب باش که تمرکز روی خودت، یک تمرکز وسواس گونه نباشد. همه جانبه و منعطف باشد.
خیر پیش