وسواس پدیدهای فکری و نه احساسی است با مصداق تسخیر. آنچه که بیحاصل ذهن را تسخیر میکند. از وسواس ایستایی، تسخیر، و تکرار آزار دهنده قابل درک است. جماعت تحصیل کرده (دور از شما) عمدتاً مبتلا به وسواس هستند. کسانی که با تمرکز و انضباط موفقیتهای تحصیلی حاصل میکنند، احتمال بیشتری دارد که در تمرکز و انضباط افراط کنند. همین امر احتمال وسواس را در آن ها بالا میبرد. داستان رشد سرطانیِ نظم و انضباط درکار و بدل شدن آن به هدف، و نه به ابزاری برای رسیدن به هدف از مشخصه های انتلکتوال های وسواسی است.
این جماعت بسیار قلیل وسواسی را دو مشخصه است: شوق و وسوسه پیشرفت ذهنی و رفتاری و حرفهای، امّا دل حرکت نداشتن. در نتیجه با فکر، نه با دل، و به طور تکراری حول راه و هدف خود میچرخند. جماعت وسواسی تحصیل کرده به جای دل، به عقل تکیه می کنند و کارشان نشخوار کردن ذهنی فیزیک و شیمی و جبر و مثلثات و زیست شناسی، و …. اینقدر این درسها را نشخوار میکنند تا آخر راهی به دانشگاه مییابند و در دانشگاه این نشخوار ادامه مییابد تا منجر به روپوش سفید یا کت و شلوار و کروات با یک کیف شیک لویی ویتون و خلاصه پوستهای پر زرق و برق، البته بعد از 20 سال نشخوار، میشود. امّا گاهی در باطن این پوستهی شیک و پر زرق و برق اهل فضل و ادب، با اندکی دقت شخص دیگری را مییابیم که پر از توجه، ظرافت، لطافت، حماقت، شرارت، و حقارت است. و اگر این پوستهی شیک پر زرق و برق کنار رود، به شرطی که دستها استریل باشد تا میکروبی به این وجود نحیف، حقیر، و لطیف وارد نشود، میتوانی تازه دستش را بگیری، بزرگش کنی و پرورشاش دهی و از او نه یک ظاهر شیک و پر زرق و برق، بلکه یک انسان با استعداد، سختکوش، و دوست داشتنی بسازی.
هر آنچه که تو را نگه داشت و دعوت به دور زدن دور خود کرد وسواس است. یعنی اینکه میخواهی از اینجا بروی به اصفهان، به قم که میرسی، سر میدان 72 تن، هی دور میدان با ماشین میچرخی، هی میچرخی، هی میچرخی، هی میچرخی، هی میچرخی، هی میچرخی، هی میچرخی، هی میچرخی، هی میچرخی، هی میچرخی (چی شد خسته شدی! همینه دیگه. وسواس یعنی همین، آدم را خسته میکند و جلو حرکت و پیشروی را میگیرد). حالا چرا میچرخی؟ رانندگی در جاده و حرکت به سمت جلو چالش آفرین است، خطرناک است، دل میخواد. اما دور میدان 72 تن چرخیدن حال میده، مثل چرخ و فلکی که دورهی کودکی سوار میشدی. اما سرت گیج میره!
هر توجهی که عاری از احساس بود، مولد تنش بود، تکراری بود، بیحاصل بود، و در برخی مواقع وخیم و آزار دهنده بود توجهی وسواس گونه است. برای اینکه معنای توجه و وسواس را بهتر بدانی، فصل 4 من به روایت من را بهتر است بخوانی. اما از یاد نبر تمرکزی که نه تنش، که دلهره، شوق، حرکت، فربهی، و شعف آورد وسواس گونه نیست. وسواس به طبع موضوع و نحوه توجه به آن مشخص میشود. گاهی تمرکز روی برخی موضوعها نه ایستایی، که حرکت و پیشرفت را بیشتر میکند. مثل دلبستگی نوزاد به مادر. هر چه نوزاد بیشتر به مادر بچسبد و از او تغذیه کند، بیشتر رشد میکند و سالم میماند. وقتی موضوع تمرکز و چسبندگی بیحاصل و یا زجر آور بود، و به شکلی ایستا و تکراری مورد توجه قرار گرفت، توجه وسواس گونه میشود. داستان کلیدِ گیر کرده در قفل، و کلیدی که در یک قفل روغن خورده در را میگشاید و در موقع لزوم به کار میرود مثال دیگری در فهم وسواس است. انداختن کلید در قفل در هنگام نیاز به گشودنِ در، یک عمل کارآمد است، امّا ور رفتن با کلید و قفل، آن هم به شکل تکراری و بیحاصل و خشک که دری را هم نمیگشاید میشود وسواس. هرچیزی میتواند مورد توجه وسواس گونه قرار گیرد. عشق وسواسی داریم، همانگونه که نفرت وسواسی هم داریم.
چگونه از وسواس خلاص شویم؟ این پرسش خوبی نیست. بهتر است بپرسیم، وقتی ذهنم در تسخیر یک فکر تکراری است چه حس و حالی دارم؟ چه شد که ذهنم شروع به این چرخش تکراری کرد. بهوش باش که در چه حالی و با چه فکری و در چه تجربه ای این چرخش وسواسی آغاز شد. چرا و چگونه؟ سازوکار رهایی از وسواس با سازوکار رهایی از گرههای دیگر روانی تفاوتی ندارد. در مواجهه با مسائل احساسی و فکری دست از” چگونه باید” بردارید، بلکه ببینید چطور؟ چرا؟ و چی شد؟ چه شد که الان دارم مداوم این فکر را در ذهنم تکرار می کنم؟ این نشخوار الان چه اثری دارد روی من میگذارد؟ صد دفعه گفتم زندگی سراسر فهم مساله، و نه حل مساله است. در عین حال از یاد نبرید که وسواس زمینه های مغزی و عصب شناختی پر رنگی دارد و در موارد خاصی بیشتر یک ضایعه مغزی و نه روانشناختی است. در برخی از چنین بیمارانی ممکن است کار به جراحی نیز بکشد. حالا از این موضوع بُل نگیری و بگی ضایعه مغزی داری، نه شما نداری. مطمئن باش.
بلا دور باشد انشاالله