ماهیت حیات ذهنی چیست؟

2016/02/01
280 بازدید
ارگانیسم,حضور,دبالوگ

اگر به حیات ذهنی انسانی دقت کنیم، متوجه می‌شویم که فعالیت ذهنی در قالب مجموعه‌ای از افکار و تصاویر تجلی می‌یابد. هریک از این افکار و تصاویر، درجه اشباع متفاوتی از عواطف و احساسات دارند و به میزانی متفاوت، سازمان‌یافته‌اند. این درجه سازمان‌یافتگی و اشباع از عواطف سبب شده است که ما دو سیستم پردازش ذهنی هشیار و ناهشیار (عقلانی و تجربه‌ای، نمادین و زیر نمادین، یا کنترل‌شده و کنترل‌نشده) را شناسایی و در خصوص آنها نظریه‌پردازی کنیم. در عین حال، درجه اشباع این فعالیت‌های فکری و تصویری از عواطف، وابسته به نیازهای ارگانیسم انسانی است (برای درک بیشتر، به فصل 4 من به روایت من، مراجعه نمایید).

حیات ذهنی در گرو تحریک است. تحریکی که اگر از بیرون فرد اعمال نشود، از درون خود ذهن می‌جوشد. در واقع اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، حیات ذهنی انسانی، دائما وابسته به تحریک برون ذهنی و درون ذهنی است. تحقیقاتی که در خصوص محرومیت حسی انجام گرفته، این نکته را به خوبی نشان داده‌اند. اگر مغز انسان از درون‌دادهای حسی محروم شود، دچار توهم می‌گردد. بر اساس یافته‌های آزمایش‌های محرومیت حسی[1] که در دهه پنجاه میلادی انجام گرفت، مشخص شد که انسان‌ها برای عملکرد سالم نیازمند تحریک محیطی‌اند. در یکی از این آزمایش‌ها، تعدادی دانشجوی داوطلب کالج با وعده دریافت روزانه 100 دلار، روی تخت راحتی در یک اتاقک خالی دراز کشیدند. چشم‌ها، گوش‌ها، و دست‌های آنها به‌گونه‌ای پوشانده شد که عایق نور، صدا، و لمس باشد. اغلب شرکت‌کنندگان، پس از دو الی سه روز از آزمایش انصراف دادند و تنها یک داوطلب تا شش روز به این وضعیت ادامه داد. افراد در این وضعیت دچار توهمات بینایی شدند[2]. محرومیت حسیِ پانزده دقیقه‌ای نیز برای ایجاد توهم در افراد سالم کفایت می‌کند[3]. استفاده از چشم‌بند به مدت 96 ساعت، می‌تواند به توهمات دیداری در افراد سالم منجر گردد[4]. شولتز و ملزاک بر این باورند که این توهمات، ناشی از فعالیت مداوم و طبیعی مغز است که در شرایط عادی، تحت کنترل فعالیت حسیِ برخاسته از محرک‌های حسی است[5]. بنابراین، هنگامی‌که افراد در معرض محرومیت حسی قرار گیرند و حواس آنها تحریک نشود، بیشینه فعالیت ذهنی در قالب توهم نمود می‌یابد. به بیانی دیگر، ذهن باید دائما (در خواب و بیداری) در حال فعالیت باشد. فقدان این فعالیت، در اثر نبود تحریک بیرونی و درونی، منجر به مرگ ذهن می‌شود و تحقیقات در خصوص محرومیت حسی، این مسأله را که توهم، دفاع طبیعی ذهن و مغز در این وضعیت است، منعکس می‌نماید.

حال سؤال بعدی این است که ماهیت این فعالیت ذهنی چیست؟ این فعالیت چیزی نیست جز افکاری (صوتی و تصویری) که با درجات متفاوت اشباع از عواطف، در حال دیالوگ با یکدیگر هستند. به‌عبارت دیگر، حیات ذهنی وابسته به دیالوگ مداوم ذهنی است و صدا، خمیرمایه اصلی این دیالوگ است.

دیالوگ، یا ماهیت بین اذهانی دارد یا درون ذهنی. به‌عبارت دیگر، دیالوگ می‌تواند بین انسان‌ها و یا درون انسان‌ها رخ دهد. چنین واقعیتی، حکایت از این می‌کند که ذهن ماهیتی دیالوژیک دارد. یعنی آنچه در خصوص ارتباط دیالوژیک بین دو انسان رخ می‌دهد، خصیصه ذاتی ذهن است که در درون آن نیز رخ می‌دهد. بر این اساس، دیالوگ نه تنها مفهومی بین شخصی بلکه مفهومی درون شخصی نیز دارد و حیات ذهنی انسانی در سطح بین شخصی و درون شخصی، نه وابسته به دیالوگ، ماهیتی دیالوژیک دارد.

بر همین اساس گادامر[6] از کامل نبودن ذهن انسانی سخن می‌گوید و به غیرممکن بودن حضور ذهن کامل نزد خود در لحظه اشاره دارد؛ ذهن در دم برای خودش آشکار نیست و برای حصول شفافیت نیازمند خویش است. ذهن به خود و تحریک مداوم نیاز دارد و اگر این تحریک از بیرون نیاید، از درون اعمال می‌شود. مفاهیم «طرح»[7] و «رد»[8] این نکته را نشان می‌دهد. از خودم سؤالی می‌پرسم: «این کار را بکنم یا نه؟ این کار به من می‌خورد یا نه؟ این شغل ایده‌آل من است؟». وقتی چنین سؤالاتی از خودم می‌پرسم (طرح) به خودم احتیاج دارم، یعنی نیاز دارم وجه دیگر‌ی از من به این سؤال جواب دهد (رد). طرح و رد همزمان نیستند و ممکن است بینشان فاصله‌ی زمانی وجود داشته باشد. ممکن است بگویم: «آدم بلندپروازی هستم، این شغل را قبول می‌کنم چون در این شغل می‌توانم آینده‌ی درخشانی بسازم». بعد پاسخی از موضعی دیگر شنیده می‌شود: «من ازدواج کرده‌ام و خانواده دارم، این شغل استرس‌زایی است و نگرانم نتوانم برای خانواده‌ام وقت کافی بگذارم». از خودتان سؤالی می‌پرسید که یکی از مواضع درونتان به آن پاسخ می‌دهد- معمولاً در دسترس‌ترین یا غالب‌ترین موضع در آن لحظه- ولی موضع دیگری در حاشیه وجود دارد که جواب متفاوت یا حتی متعارضی ارائه می‌کند. موضعی طرح می‌دهد ولی موضع دیگری هست که آن را رد می‌کند چون انتخابش متفاوت است. این دو موضع فضای تنش‌زایی ایجاد می‌کنند که بستر مناسبی برای دیالوگ درونی است. یک موضع طرحی می‌دهد که مورد قبول موضع دیگر نیست.

ذهن ناتمام است، چون شما هیچ‌وقت با یک موضع تماماً متقارن[9] نیستید؛ یعنی آن موضع تمامیت شما را تعریف نمی‌کند. همیشه مواضع دیگری هم وجود دارند که باید پیش از تصمیم آخر به آن‌ها هم مراجعه کنید. هیچ دیدگاه تماماً درستی وجود ندارد که در آنِ واحد شامل همه‌ی مواضع مرتبط به‌هم شود. برای این‌که بتوانید تصمیم بگیرید باید در مواضع گوناگونی سفر کنید، سفری با حرکت زمان در ساحت عدم قطعیت. این فرایند خیلی با تعامل افراد در جامعه فرقی ندارد. وقتی می‌خواهید به هدف مشخصی برسید با فرد یا افراد مختلف صحبت می‌کنید و به آن‌ها طرح می‌دهید که آن‌ها بسته به مواضع‌شان می‌پذیرند، رد می‌کنند، در طرح شما تغییراتی اعمال می‌کنند، یا آن را بهبود می‌بخشند و گسترش می‌دهند. در این‌جا هم می‌شود میان افراد دارای مواضع مختلف، حرکات به جلو و عقب را دید تا از دل فرایند طرح‌ها و ردها راهی گشوده شود.

مفهوم ناکامل بودن و نامتمایز بودن ذهن انسانی، انعکاسی از ماهیت انسان است. ذهن دائماً نیازمند خود و حیات آن، وابسته به دیالوگ مداوم ذهنی است. همان‌گونه که انسان به ارتباط، دلبستگی، و زندگی در گروه و جامعه نیاز دارد، ذهن او نیز ماهیتی ارتباطی دارد و در هنگام فقدان دیالوگ بیرونی، دیالوگ درونی تداوم حیات ذهن را تضمین می‌کند. نظریه ناکامل بودن ذهن، در واقع به مدنی الطبع بودن انسان اشاره دارد. ما موجوداتی موضوع‌جو[10] برای ارتباط هستیم و به دلبستگی زنده‌ایم. شواهد پژوهشی نیز بر اهمیت ارتباط، همدوش با نیاز به آب و غذا دلالت می‌کند. بر همین قیاس، ذهن نیز ماهیتی ارتباطی و در واقع دیالوژیک دارد و حیات آن وابسته به تداوم دیالوگ درونی و بیرونی است. در واقع، حیات انسان وابسته به دیالوگ است.

یک ارتباط دیالوژیک، بر مبنای آنچه از نظر باختین مطرح کردیم، در قالب موافقت، مخالفت، و پرسش و پاسخ نمود می‌یابد. اگر اندکی بیشتر دقت کنیم، فعالیت ذهنی ما در قالب افکار و تصاویرِ اشباع از عواطفِ در حال ارتباط با یکدیگر نمود دارد و در این ارتباط، یا موافق یکدیگرند، یا مخالف یکدیگرند، یا پرسشی را مطرح می‌کنند و یا پاسخ می‌دهند. نکته شایان توجه این است که بر مبنای منطق ارتباط دیالوژیک، قسمت پاسخ‌دهنده به لحاظ کیفی متمایز از قسمت پرسش‌گر است و تنها در این صورت است که ذهن قادر به برقراری ارتباطی هدف‌دار با خود است. پرسش از یک موضع است و پاسخ آن لاجرم باید از موضعی دیگر باشد. بنابراین، دیالوگ خصیصه‌ی حیات انسانی است و بر همین مبنا، هم در درون ذهن و هم بیرون آن محقق می‌شود. در این فضای ذهنی، مرز میان بیرون و درون از بین می‌رود و آنچه اصالت می‌یابد، دیالوگ است. حال این دیالوگ، یا میان دو انسان صورت می‌گیرد یا درون ذهن یک انسان. پرسش مهم بعدی این است که چه کسی در حال دیالوگ است و لازمه دیالوگ چیست؟ وجود منی که هویت و استقلال دارد.

نیما قربانی


[1] Sensory Deprivation

[2] Heron (1957)

[3] Mason & Brady (2009)

[4] Merabet et al. (2004)

[5] Schultz & Melzack (1993)

[6] Gadamer

[7] Proposal

[8] Disposal

[9] Coincide

[10] Object Seeker

دیدگاه خود را بنویسید