عشق زمینی و زیر زمینی

2015/03/18
100 بازدید
عشق زمینی و زیر زمینی

آنچه مایه عزت و ذلت، صحت و محنت، شعف و شرم، خیر و شر، و مرگ و زندگی است چیست؟ عشق! … اندکی دقت در زندگی روزمره ما آدمیان نشان می‌دهد که عشق محوری‌ترین بعد زندگی انسانی است. حجم عمده‌ای از هنر همه ملل مختلف در خصوص عشق است. غایت و معنای زندگی روزمره آدم‌ها بر اساس همین مفهوم در عمل طرح‌ریزی می‌شود. آدمیان برای عشق زندگی می‌کنند، می‌میرند، و در مواقعی می‌کشند.

مفهومی این چنین مهم و بنیادی نیازمند پژوهش و نظریه پردازی است. فلاسفه، ادبا، و شعرا در خصوص عشق زیاد سخن گفته و می‌گویند، اما نظریه پردازی علمی در این خصوص رخنه‌ی مهمی است که باید پرشود. در سمینار عشق سالم، عشق ناسالم بود که سعی کردم مقدمات و زمینه‌های پر کردن این خلاء را بیان کنم. در این نوشتار در پی طرح نظریه عشق نیستم، بلکه می‌خواهم به عشق زمینی و زیر زمینی نگاهی بیندازم. عشقی که میان آدمیان شکل می گیرد و چگونه دستخوش آسیب و هرج و مرج می‌شود. نخست به این بیت رومی توجه کنیم: هرکه را جامه ز عشقی چاک شد، او ز حرص و عیب کلی پاک شد. این بیت معروف عمدتاً بر مبنای مصرع دوم مورد توجه قرار گرفته است و آن نقش شفا دهنده عشق در از بین بردن تمامیّت حرص و عیب است. نکته درست و مهمی است. عشق شفای جان و تن است و چنان وقوف و وحدتی می آفریند که تعارض و تفرقه را یکدل می کند. اما چرا تجربه عرفی آدم‌‌ها عکس آن را بیشتر نشان می‌دهد؟ عشق مایه درد و عذاب است و وقتی حادث می شود با رنج و زجر همنشین می‌گردد. در این وضعیت آدم‌ها ممکن است دست به دامن روانشناسان ‌شوند، گاهی خودشان وگاهی چنان غرق می‌شوند که اطرافیان آنها را پیش متخصص می‌برند. البته از یاد نبریم که در موارد بسیار، بسیار، بسیار اندکی هم – که در جامعه ما بسیار، بسیار، بسیار زیاد است- به مطب ستاره شناسان، فالگیرها، رمال‌ها، و جادوگران نیز می‌روند. مشاهدات نشان می‌دهند که عشاق زیادی دائماً با معشوق خود در حال مشاجره و درگیری هستند، عاشق و معشوق نسبت به یکدیگر و آدم‌های دیگر خشونت زیادی اعمال می‌کنند، بسیار کم تحمل می‌شوند، برداشت‌های تحریف شده‌ای از یکدیگر دارند، و وجود آن‌ها را نا ایمنی و وسواس فرامی‌گیرد.

همه این‌ها حکایت از این می‌کند عشق آن گونه که در متون ادبی و عرفانی می‌خوانیم تجربه نمی‌شود. ادبا و فلاسفه در اینجا بر این نکته تأکید می‌کنند که این‌ها که مردم عادی تجربه می‌کنند عشق نیست. اما این سخن درستی نیست . این‌ها هم عشق هستند و در واقع عشق یکی از موتورهای اصلی حرکت آدم‌ها است: خواست بی‌حد و حصر وصال با معشوق و میل به مهرورزی با او. طبایع جز کشش کاری ندارند، حکیمان این کشش را عشق خوانند (نظامی). بی‌خود نیست که در تمام فرهنگ‌ها کسی که در اثر عشق خشونت می‌ورزد و برای مثال بر صورت معشوق اسید می‌پاشد هم به درستی ماهیت عاشق می‌نامند. عشق همان خواست بی حد و حصر است که در صورت محرومیت مولد خشونت بی حد و حصر می‌شود. موضوع عشق ورزی تعیین کننده عشق نیست، بلکه خواست زیاد است که عشق را مشخص می‌کند. مولوی هم وقتی می‌گوید عشق‌هایی که پی رنگی بود، عشق نبود عاقبت ننگی بُوَد، سخنش ایهام دارد. از یک سو می‌گوید عشق از پی رنگ، یعنی عشق از پی رنگ هم عشق است، منتها نتیجه عشق سالم را ندارد و به ننگ می انجامد. از سوی دیگر می‌گوید این عشق نیست، ننگ است. حافظ هم به لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ، عشق بازان چنین مستحق هجرانند اشاره می‌کند، یعنی این هم نوعی عشق است که به هجران می‌انجامد. از طرفی آن را لاف دروغ می‌خواند، اما عشق‌ورزی این چنین را مستحق هجران می‌داند، پس عشق‌ورزی است. در سمینار عشق سالم و ناسالم این نکته را توضیح دادم که به کارگیری نام عشق بر تجربه‌های متنوع و گسترده صرفاً یک اشتراک لفظ نیست، اگر هم هست دلیل دارد و الان قصد ورود به تمایز عشق سالم و ناسالم را ندارم و در سمینار این نکته را تصریح کردم. اینها همه عشق است منتها نحوه برخورد با این عشق است که تمایز ایجاد می‌کند.

نکته جالب در این بیت مولانا که اشاره کردم مصرع نخست آن است: هرکه را جامه ز عشقی چاک شد. نکته مهم، جامه و چاک است. جامه‌ای که چاک می‌شود و عشق از آن بیرون می‌جهد. ذهنیاتی که دیگر تاب مهار و انحراف عشق را ندارد و عشق همگی آنها را می‌درد و ظاهر می‌شود. مراد مولانا از این دو مفهوم سرکوب زدایی و ظرفیت عشق ورزی است. اگر عشق به عنوان یک تجربه درون روانیِ از جنس احساس، بسیار قوی و پر رنگ، به شکل خالص و پیراسته از واکنش‌های دفاعی و با واقع بینی ظاهر شود، آن وقت است که حرص و عیب را می‌زداید. اما وقتی عشق، در زیر دفاع‌های روانی و تحریفاتی که انعکاسی از ظرفیت پایین عشق‌ورزی است مدفون شود، آسیب می‌بیند.- عشقی که ممکن است زیر خروارها واکنش‌های روانی ناسالم سرکوب، منحرف، و تحریف شود واکنش‌های دفاعی تجربه عشق و واقعیت پیش روی را کج و تخریب می‌کنند. نتیجه می‌شود عشق زیر زمینی و اینجاست که عشق بدل به تجربه‌ای ناسالم و تحریف شده می‌گردد.

واکنش‌های ذهنی و رفتاری زیر در مواجهه با معشوق عشق را تخریب می‌کند: آرمانی سازی غیر واقع بینانه (مامان من تو دنیا تکه)، تحقیر(خاک تو سرت که قدر محبت‌های من را نمی‌دانی)، دوپاره‌سازی (وای تو چقدر خوب و ماهی، چقدر بزرگ و دوست داشتنی‌ای. نقطه، سر خط: وای تو چقدر نامرد و مزخرفی، هیچ وقت نمی‌بخشمت)، انکار(نه تو برمی‌گردی، منو ترک نکردی)، فرافکنی (می‌دونم یه روز من رو ول می‌کنی و می‌چسبی به زندگیت و کارت، همانطور که بابام من و مامانم رو ول کرد و رفت با کس دیگری ازدواج کرد)، همانندسازی فرافکن (دوباره منو یادت رفت، زنگ زدی و رفتی سراغ کسای دیگه. دروغ می‌گی زنگ نزدی و رفتی سراغ کسای دیگه. دروغ می‌گی، زنگ نزدی چون اصلاً یاد من نبودی). انتخاب نامناسب (میرم امریکا و با نیکل کیدمن ازدواج می‌کنم. بابا شوهر داره، نه یه کار می‌کنم شوهرش رو ول کنه). خواسته‌های غیرواقع بینانه (الان بیا ببینمت. بابا کار دارم! می‌دونستم کارت رو به من ترجیح می‌دی). خشونت (الهی بمیری، برو گم شو حالاکه با من این طوری می‌کنی). اگر هم واکنش‌های بالا ظاهر نشود و ظرفیت روانی فرد بالاتر رود، ممکن است عشق سرکوب شود. در این حالت سعی می‌کنی محبت معشوق را در دلت بکشی که ثمر آن چیزی جز دل مرده نیست، گاهی هم بیماری‌های وخیم جسمانی مثل … .

موارد بالا مثال‌هایی است که در آن عشق متولد شده در درون، در اثر واکنش‌های روانی ناسالم، رابطه عاشقانه را تخریب و نابود می‌کند. اینجاست که عشق نه زمینی، که زیر زمینی می‌شود. تجربه درون روانی عشق اگر جامع ذهنیات ناسالم را چاک دهد، از آن‌ها رها شود و برون بیاید، آن وقت است که فرد واقف، باصفا، باکمال، مشعوف، و متوازن می‌گردد. در واقع ما عشق ناسالم نداریم، اما واکنش‌های ناسالم و ظرفیت ناکافی در مواجهه با عشق داریم که تجربه عشق و عاشقی را ناسالم می‌کند. عشق ناسالم نمی‌شود، اما واکنش به این عشق می‌تواند ناسالم باشد و ظرفیت مواجهه و عمل آوری آن تنگ. جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز، باطل در این خیال که اکسیر می‌کنند(حافظ).

چه چیز عشق را پاک و پیراسته از تحریف می‌کند: تحمل، واقع بینی، خودآگاهی، وایثار! اگر عاشق در رابطه با معشوق خود خواست و عطش سیرناپذیرش را ببیند، بپذیرد، و مؤدب به آداب کند، اگر آن را در خود نکشد، معشوق را نکشد (که در واقع خود را می‌کشد نه عشق)، و ناکامی‌های معطوف به خواست سیری ناپذیر معشوق را در خود مهار کند، در عمل بپذیرد که وصل دائم امکان ناپذیر است اما در دل عشق را آزاد بگذارد، فصل و وصل هر دو را پذیرا باشد و در راستای درک و فهم نیازها و واقعیت‌های خود و معشوقش هر دو حرکت نماید، آنگاه است که این خواسته سیری ناپذیر و خودشیفته، پالایش و دگردیسی می‌یابد و عشق سالم و پختهِ شفابخش از آن حاصل می‌شود. اما در اغلب موارد، عاشق ظرفیت تحمل و حرکت دگردیسانه و مبدل کننده شخصیت خود را با عشق ندارد و این جاست که عشق جز آسیب و ضرر و خسران ثمری ندارد و بدل به بیماری می‌شود. فقط دعا نکنید که عاشق شوید، بلکه دعا کنید خدا ظرفیت عشق ورزی را هم به شما عطا کند، والا اغلب عشاق نصیبشان از عشق جز درد و زجر نیست و عاقبت کار می‌شود یک اعتیاد کلافه کننده. برای همین خیلی از عشاق می‌گویند ترک معشوق از ترک هروئین سخت‌تر است.

در پناه حق

 

دیدگاه خود را بنویسید