بهدنبال طرح بحث درهمتنیدگی اما تمایز ذهن و مغز و تقلیل ناپذیری آنها، الگوی نظری سیگال (2010) را در این خصوص معرفی کردم: علیت دوسویه مغز و ذهن، و همزمانی کارکردی آنها در قالب حرکت از امکان به سوی احتمال، و در نهایت فعالیت خاص. تجارب انسانی در هر لحظه، از امکان گسترده بهسوی امکان محدود و احتمال بیشتر تجاربی خاص حرکت میکند و در نهایت با محدودترین دامنه امکان و بالاترین احتمال بروز تجربه و رفتار خاص، به اوج پیشبینی پذیری میرسد. در این الگو مفهوم مزاج، شخصیت، و امکان تغییرات روانشناختی قابل تبیین میشود.
بر مبنای این مدل و برای درک عمیق تر مفهوم بهوشیاری می توان مفهوم حضور(presence) را معنا کرد: حرکت منعطف به جلو و عقب در دامنه امکان و احتمال و عمل؛ بازگشت از عمل به احتمال و امکان، و حرکت از امکان بهسوی احتمال و عمل. با حضور، ما آزاد و روان از فکر یا احساسی خاص، از الگوی خاصی از شلیک نرونی مغز، و از رفتار خاصی به سوی دامنه احتمال بیشتر برای فکر، احساس، رفتار، و الگوی نرونی و در نهایت به دامنه امکان گسترده تر آنها حرکت میکنیم؛ با حضور، در مسیر برگشت، از امکان گسترده بهسوی احتمال بیشتر و در نهایت بهسوی فکر، احساس، عمل، و شلیک نرونی خاص حرکت میکنیم. (ظرفیت چنین حرکت دوسویهای حضور است.) این ظرفیت قابل پرورش و یادگیری است. میتوان چگونگی شل کردن گرفتگی عادات و جنبههای صُلب شخصیت را آموخت تا بهوشتر شویم. میتوان نظارت بر دنیای درونی ذهن و مغز را آموخت و آن را تعدیل کرد تا حضور، بهعنوان حالتی از تجربه انسانی اصیل و خصیصهای پایدار، بیشتر و بیشتر شود. حضور یعنی بر آنچه میکنی و میاندیشی و میپردازی حاضر و ناظر باشی. اگر حال و کار و اندیشهات قفل شده، جمود و رکود حاصل از آن را ببینی، قفل آنها را باز کنی و چشم را بر امکان کار و اندیشه و حالی دیگر بگشایی. کمی روغن به کار و بارت بزنی( زیتون باشه) و ببینی روان میشود و یا دیگر پوسیده و پلاسیده شده. حضور، روغنکاری و شلکردن تجربه درونی است. حضور رها کردن گرفتگی ذهنی و ناظر بر جریان همواره مداوم تمایل و تنفر درونی بودن است، حضور دست از تلاش برداشتن و نظاره کردن تلاش مداوم و بیوقفه فکر و احساس درونی است، نظاره گرگ و عقرب و آهو و هالو و ناسوت و لاهوت زندگی .
مثالی از حرکت منعطف از عمل به امکان: تدریس دیدگاه ویتگنشتاین به دانشجوی روانشناسی برای من با طرد شدن و انزوا همراه بود. بخشی از من میخواست از تدریس آن صرف نظر کند. چرا بیخیال نظر این فیلسوف در خصوص وهمی دانستن خودشناسی نشوم. دامنه تجربه احتمالی من آماده طردشدن و انزوا بود. اما شاید، شاید بشود این تجربه را متفاوت کرد. از ساحت احتمال طرد و انزوا خارج شدم، اندکی جریان نفس را دنبال کردم. دم و بازدم و رها کردن قفل ذهنی در مقاومت دانشجو و تجربه طرد شدن، و بازگشت به عالم امکان: بازگشت به انعطاف ذهنی و در نظر گرفتن نظرگاههای متفاوت، عقب نشینی به ساحت احتمالات بیشتر یا تاکتیک بازگشت به دامنه امکانات بیشتر. گاهی لازم است نگاه بهسوی احتمالات ممکن و اعمال حاصل از آن و شل کردن گرفتگی و انحصار آنها برای یک عمل خاص را تجربه کرد: جاییکه میتوان با حضوری شفاف دامنه گستردهتر احتمالات را دید و از آنجا آغاز کرد. در اینجاست که امکان درک عامل مقاومت و نظرگاههای نوین در تدریس یک مبحث تحریک آمیز و مناقشه برانگیز ظاهر میشود و تجربه طرد را به فهم بدل میکند. اینجاست که در سایه روش متفاوت تدریس، درک دانشجو از مفاهیم ویتگنشتاین و ماهیت واقعی فرایند خودشناسی عمیق میشود.
هنگامیکه احساس تهدید میکنیم، از ساحت امکان و حضور پذیرا در لحظه فاصله میگیریم و به حیطه واکنشی جنگ، گریز، وخشکی(Freez) وارد میشویم. این حالتها دامنه توجه ما را تنگ کرده و مسیر حضورِ باز را مسدود میکند. در اینجاست که با احتمال همراه با سوگیری اعمال ثابت و بسته روبرو میشویم. ذهن انعطاف و دامنه انتخاب خود را از دست میدهد و بیشتر احتمال دارد که بهصورت تکانشی، محدود، و تکراری عمل کند. در این وضعیت حضور بهوشیارانه جای خود را به تکرار و تثبیت و ایستایی میدهد. پذیرش حضور در لحظه لاجرم باید با تاب ابهام و آسیب پذیری همراه باشد. دست کشیدن از عادات و خود را در معرض انتخاب و تجارب جدید قراردادن شجاعت میخواهد. این تابآوری است که به دامنه گستردهتر انتخاب و عمل خلاقانه میانجامد. (داری دلشو!)
حضور در بهوشیاری دو بُعد دارد: آگاهی از آگاهی و آگاهی از انگیزه، یا بهعبارتی آگاهی از آگاهی و توجه به نیّت. توجه به تنفس، پرت شدن توجه، توجه دوباره به تنفس واجازهی جریان یافتن به احساس بیقراری و کلافگی، توجه به نیّت تمرکز بر تنفس و مهربانی با خود. اینها همه مؤلفههای اصلی و اولیه بهوشیاریاند و به تقویت نظارت و مهارگری ذهن میانجامند. بهوشیاری نوعی ورزش ذهنی و مغزی است که در اثر صدق و حضور همراه آن، قسمتهای مختلف سیستمهای ذهنی و مغزی را با هم مرتبط میشوند. این ارتباط تسهیلگر انسجام است و وقتی سیستمی منسجم شد، منعطفتر، سازش یافتهتر، هماهنگتر، پر انرژیتر، و با ثباتتر(FACES) میشود. چنین نگاهی به بهوشیاری با نظرگاه لنگر(langer) نزدیک میشود. از دید وی، بهوشیاری نوعی انعطاف پذیری شناختی است که بهسادگی بهمعنای توجه به چیزهای جدید (اشیاء و افکارجدید) است. برهمین اساس بهوشیاری موجد خلاقیت است و آنچه در خصوص صدق و حضور از منظر دو گانگی درهمتنیده ذهن و مغز گفتم، نگاهی دیگر بهمعنای بهوشیاری بود.
نیما قربانی