۱)محصولات فرهنگی، همانند تبلیغات، در فرهنگهای مختلف فردگرا و جمع گرا
۲) اثر فرهنگ کشور یا منطقه بر خودشیفتگی افراد
۳) تفاوتهای نسلی در خودشیفتگی
۱) محصولات فرهنگی و خودشیفتگی
فرهنگ و افراد در چرخهای بی پایان بر هم اثر می گذارند؛ فرهنگ افراد را تحت تاثیر قرار میدهد و افراد نیز به نوبهی خود بر فرهنگ موثر واقع میشوند (مارکوس[۶] و کیتایاما[۷]، ۱۹۹۱). فراتحلیل جامع مورلینگ[۸] و لامورو[۹] (۲۰۰۸) حاکی از آن است که تفاوتهای فرهنگی [میان جوامع] به طور قابل توجهی در سطح محصولات فرهنگی مانند (متن ترانهها، رسانهها، و تبلیغات) نسبت به تفاوت افراد آن جوامع، بیشتر مشهود است. این امر تا حدی به این علت است که عوامل بسیارِ دیگری غیر از فرهنگ، تعیین کنندهی ویژگی های شخصیتی در افراد است. در سال ۱۹۹۹ کیم[۱۰] و مارکوس تبلیغات در مجلات امریکایی و کرهای ـدو کشوری که به ترتیب بسیار فردگرا و بسیار جمع گرا هستند ـ را مقایسه نمودند. تبلیغات در کشور امریکا به احتمال بیشتر بر «ویژه و منحصر به فرد بودن» تأکید داشت، در حالیکه تبلیغات در کره «تبعیت» را مورد تأکید قرار میداد.
از آنجا که فرهنگ در طول زمان نیز تغییر میکند، انتظار میرود محصولات فرهنگی نیز چنین تغییری را نشان دهند(توانج، ۲۰۱۱). به عنوان مثال اشارهی مستقیم به خودشیفتگی و ارزش خود در مجلات و روزنامههای امریکایی بین سالهای ۱۹۸۷ تا ۲۰۰۷ ، ۴۵۴۰% افزایش یافته است. علاوه بر این، بین سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۷ در مطبوعات مشهور ۵۰۰۰ بار به خودشیفتگی اشاره شده؛ در حالیکه در دهه ۱۹۷۰ تقریباً چنین اشارهای وجود نداشت.
دیگر محصول فرهنگی نام هایی است که والدین برای فرزندانشان انتخاب میکنند. بین سالهای ۱۸۸۰ تا ۲۰۰۷ – یعنی زمانی که فردگرایی افزایش یافت- تحلیل بر روی نام ۳۲۵ میلیون امریکایی دارای کارت تأمین اجتماعی نشان داد که والدین امریکایی به نحو محسوسی نامهای معمولی کمتری برای کودکان خود انتخاب مینمایند. به عنوان مثال ۴۰% پسران یکی از ده نام معمول را در دهه ی ۱۹۴۰ داشتند؛ اما تا سال ۲۰۰۷ کمتر از ۱۰% پسران با این نامها نامگذاری شدند. بیشترین کاهش نامهای معمول در دهه ی ۱۹۹۰ رخ داد و پس از آن با اختلاف کمی، بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ این کاهش رخ نمود. بنابراین والدین به طور روز افزون تمایل دارند نام هایی بر روی کودکان خود بگذارند که منحصر به فرد باشد. (توانج، ابب[۱۱] و کمپل[۱۲]، ۲۰۱۰).
۲) خودشیفتگی و فرهنگ کشورها و مناطق
مشاهدات روشنگرانهی مارکوس وکتیایاما (۱۹۹۱) حاکی از این است کشورهای غربی بر فردگرایی تأکید دارند؛ در حالیکه کشورهای شرقی جمع گرایی را آموزش میدهند. با فرض وجود رابطهی قوی میان خودشیفتگی و ویژگیهای فردگرایانه، ساکنین کشورهای غربی میبایست نمرات بیشتری در مقیاسهای خودشیفتگی کسب نمایند (توانج، ۲۰۱۱). فاستر[۱۳]، کمپل، و توانج (۲۰۰۳) با در اختیار گرفتن نمونهی داوطلبان اینترنتی، به این نتیجه دست یافتند که پاسخ دهندگان امریکایی نمرهی بیشتری در NPI نسبت به پاسخدهندگان آسیای شرقی و خاورمیانه کسب کردند. نمرات خودشیفتگی در اروپا و کانادا در میانهی طیف قرار داشت. البته قربانی و واتسون (۱۳۸۵) در مطالعهای بینفرهنگی بین دانشجویان ایرانی و امریکایی، از مقیاس خودشیفتگی مارگولیس[۱۴] و توماس[۱۵] (۱۹۸۰) که خودشیفتگی ناسالم را میسنجد، استفاده نمودند. نتایج حاکی از آن بود که خودشیفتگی ناسالم در میان دانشجویان ایرانی بیشتر است. اما باید توجه داشت که مقیاس مورد استفاده آنها تنها خودشیفتگی ناسالم را اندازهگیری مینماید و در مطالعهی پیشین آنها مقیاس مورد استفاده NPI بوده که هم ابعاد سالم خودشیفتگی و هم ابعاد ناسالم آن را میسنجد.
چندین پژوهش نیز تفاوتهای بینفرهنگی در خودشیفتگی را بهصورت غیرمستقیم و با اندازهگیری ویژگیها و نگرشهای هم بستهی خودشیفتگی مورد مطالعه قرار داده اند. هین[۱۶] و هاموراما[۱۷] طی فراتحلیل خود در سال ۲۰۰۷ گزارش کردند افرادی که در کشورهای غربی زندگی میکنند، بسیار بیشتر سوگیری به نفع خود (Self Serving Bias) را نشان میدهند ـ ویژگیای که بهطور مستقیم با خودشیفتگی هم بسته است. هم چنین ساکنان کشورهای غربی ـ به ویژه امریکا ـ نمره ی بیشتری در برونگرایی (مارتین[۱۸] و لین[۱۹]، ۱۹۹۵) و ارزش خود (اشمیت[۲۰] و الیک[۲۱]، ۲۰۰۵) کسب کردند. این دو ویژگی نیز بهطور مثبت با خودشیفتگی هم بستگی دارد.
در مطالعهای کمپل، میلر و بوفاردی[۲۲] (۲۰۱۰) تفاوت در ادراک ویژگیهای ملی مربوط به خودشیفتگی، یعنی نمرهای که افراد به خودشیفتگی در فرهنگ خود میدهند، را بررسی کردند. آنها به این یافته دست یافتند که امریکاییها کشور خود را در میان ۴۹ فرهنگ، واجد بیشترین نمره در ویژگیهای مربوط به خودشیفتگی، در نیمرخ پنج عامل اصلی شخصیت میدانستند. یعنی سطح بالای برونگرایی و سطح پایین پذیرش (Agreeableness) (به عنوان مثال، لینام[۲۳] و ویدیگر[۲۴]، ۲۰۰۱؛ ساموئل[۲۵] و ویدیجر، ۲۰۰۸).
از شخصیت در میان ۵۱ جامعه، امریکا به عنوان سومین یا چهارمین کشور در نیمرخ خودشیفتگی رتبه بندی شده است. بنابراین امریکاییها فرهنگ خود را بسیار خودشیفته میپندارند. کمپل و همکارانش این فرضیه را پیشنهاد دادند که علت این ادراک، خودشیفتگی بالا در شخصیتهای مهم کشور، مانند افراد مشهور (یانگ[۲۶] و پینسکی[۲۷]، ۲۰۰۶)، سیاستمداران (دلوگا[۲۸]، ۱۹۹۷؛ هیل[۲۹] و یوزی[۳۰]، ۱۹۹۸)، و جنایتکاران (بلکیل[۳۱]، شلگل[۳۲]، فسبندر[۳۳]، و کلاین[۳۴]، ۲۰۰۶؛ بوشمن[۳۵] و بامیستر[۳۶]، ۲۰۰۲) است.
۳) تفاوتهای نسلی در خودشیفتگی
روند رو به رشد جراحیهای زیبایی، انتخاب نامهایی نامعمول و منحصر به فرد برای فرزندان در سالهای اخیر، صفحات شخصی مجازی پر از عکسهای شخصی، و بسیاری پدیدههای دیگر همه و همه حکایت از این دارد که فرهنگ جوامع رو به سوی تمرکز بر «خود» دارد. اما آیا حرکت فرهنگ در طی زمان به سمت خودشیفتگی دلالت بر حرکت افراد آن فرهنگ به سمت خودشیفتگی در طی زمان را نیز دارد؟ در واقع سوال این است که آیا خودشیفتگی در افرادکه خود متأثر از عوامل مختلفی است، پا به پای فرهنگ رشد می کند؟
چندین پژوهش حاکی از رشد قابل ملاحظهای در ویژگیهای مرتبط با خودشیفتگی طی نسلهاست؛ ویژگیهایی همچون برونگرایی، خودنمایی، ارزش خود، نگرش مثبت به خود [۳۷]، قاطعیت، و عامل بودن (agentic trait) (اندر[۳۸] و همکاران، ۲۰۱۰، اسکولون[۳۹]، دیینر[۴۰]، ۲۰۰۶؛ تراچیانو[۴۱]، ۲۰۱۰، توانج، b2001، a2001، ۱۹۹۷؛ کمپل، ۲۰۰۸، ۲۰۰۸).
فراتحلیل توانج و همکارانش از ۸۵ نمونهی دانشجو که پرسشنامهی شخصیت خودشیفتهNPI را طی سالهای ۱۹۸۶ تا ۲۰۰۶ پر کرده بودند، حاکی از افزایش خطی در خودشیفتگی است(۳۳/۰=d ؛ توانج، کورناث[۴۲]، فاستر، کمپل، بوشمن، ۲۰۰۸). تا سال ۲۰۰۶ از هر ۴ نفر یک نفر نمره ی ۲۱ یا بالاتر از آن کسب میکرد. یعنی نصف و یا بیشتر از نیمی از سوالات را در جهتی خودشیفته پاسخ داده شد. در حالیکه در بین سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۵ در بین نمونهی اصلی راسکین و تری (۱۹۸۸) از هر ۷ نفر، یک نفر نمره ی ۲۱ یا بیش از آن را کسب مینمود (به نقل از توانج، ۲۰۱۱). در مطالعهای دیگر توسط استینسون[۴۳] و همکاران (۲۰۰۸) شیوع طول عمر اختلال شخصیت خودشیفته(NPD وNarcissistic Personality Disorder) بر روی ۶۵۳,۳۴ امریکایی در سال های ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ مورد بررسی قرار گرفت. از شرکتکنندگان سوال میشد که آیا در طول عمر خود از نشانههای اختلال شخصیت خودشیفته رنج برده اند یا خیر. پژوهشگران نیز بررسی مینمودند که آیا این نشانهها منطبق با NPD هست یا خیر. نتایج بسیار جالب بود: %۲/۳ افراد بالای ۶۵ سال تجربهی NPD را در طی عمر خود داشته اند، در حالی که %۶/۵ افراد بین ۴۵ تا ۶۴ سال، %۱/۷ افراد ۳۰ تا ۴۴ سال، و %۴/۹ افراد بین ۲۰ تا ۲۹ سال در طول عمر خود به NPD دچار شدهاند. باید توجه داشت که افراد بالای ۶۵ سال با این که سالها بیشتر از افراد بین ۲۰ تا ۲۹ سال زیستهاند، اما نرخ بالای ابتلای آنها به NPD یک سوم نرخ ابتلای افراد ۲۰ تا ۲۹ سال بود.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت رابطهی فرهنگ و افراد رابطهای دوسویه است. فرهنگ خودشیفته افراد خودشیفته تربیت میکند و افرادخودشیفته فرهنگ را به سمت خودشیفتگی سوق میدهند (توانج، ۲۰۱۱). آن چه روشن است این است که خودشیفتگی سوار بر قطار پرشتاب زمان، رو به سوی افزایشی بیسابقه دارد. نویسندگان بسیاری نیز این نکته را مورد توجه قرار دادهاند. به عنوان مثال در سال ۱۹۷۹ کریستوفر لش[۴۴]- مورخ و منتقد اجتماعی- کتاب فرهنگ خودشیفتگی[۴۵] را منتشر کرد. در این کتاب لش فرهنگ امریکایی را، فرهنگی فردگرایانه و خودشیفته میداند که رو به انحطاط است. یا تام ولف[۴۶] روزنامه نگار و نویسندهی امریکایی در سال ۱۹۷۶، دهه هفتاد را دههی من (Me Decade) در امریکا نامید. وی علت خودشیفتگی روز افزون را رفاه اقتصادی میداند که منجر به بزرگداشت مفرط «فرد»، تمرکز بر خود، و دوری از ارزشهای پیشین مربوط به پپوند و همدلی شده است. تئودور آدورنو[۴۷] (۱۹۶۸) فیلسوف و جامعهشناس آلمانی نیز بر این عقیده است که خودشیفتگی دفاعی علیه ضعف مدیریتی ایگوی جمعی مدرن در مقابله با عوامل اقتصادی و ساختارهای صنعتی در حال تغییر میداند. (لوی[۴۸]، الیسون[۴۹]، و رینوزو[۵۰]، ۲۰۱۱).
اقتباس زهرا کریمی از منبع زیر:
Kenneth N. Levy, William D. Ellison, and Joseph S. Reynoso A Historical Review of Narcissism and Narcissistic Personality chapter1,Jean M. Twenge, Narcissism and Culture chapter18, Handbook Editing: Keith. W Campbell , Joshua D. Miller, Publishing، house
Wiley،(۲۰۱۱)، Handbook of Narcissism and Narcissistic Personality Disorder
[۱] Vernon, P. A.
[۲] Vilani, V. C.
[۳] Vickers, L. C.
[۴] Harris, J. A.
[۵] Twenge, J. M.
[۶] Markus, H. R.
[۷] Kitayama, S.
[۸] Morling, B.
[۹] Lamoreaux, M.
[۱۰] Kim, H.
[۱۱] Abebe, E. M.
[۱۲] Campbell, W. K.
[۱۳] Foster, J. D.
[۱۴] Margolis, H.D.
[۱۵] Thomas, V. A.
[۱۶] Heine, S. J.
[۱۷] Hamamura, T.
[۱۸] Martin, T.
[۱۹] Lynn, R.
[۲۰] Schmitt, D. P.
[۲۱] Allik, J.
[۲۲] Buffardi, L. E.
[۲۳] Lynam, D. R.
[۲۴] Widiger, T. A.
[۲۵] Samuel, D. B.
[۲۶] Young, S, M.
[۲۷] Pinsky, D.
[۲۸] Deluga, R. J.
[۲۹] Hill, R. W.
[۳۰] Yousey, G. P.
[۳۱] Blickle, G.
[۳۲] Schlegel, A.
[۳۳] Fassbender, P.
[۳۴] Klein, U.
[۳۵] Bushman, B. J.
[۳۶] Baumeister, R. F.
[۳۷] Positive Self-View
[۳۸] Andre, L.
[۳۹] Scollon, C. N.
[۴۰] Diener, E.
[۴۱] Terracciano, A.
[۴۲] Kornath, S.
[۴۳] Stinson
[۴۴] Christopher Lasch
[۴۵] Culture of Narcissism
[۴۶] Tom Wolfe
[۴۷] Theodor Adorno
[۴۸] Levy, K. N.
[۴۹] Ellison, W. D.
[۵۰] Reynoso, J. S.