روانکاوی عملی مبتنی بر بکار گرفتن دانش است. اما چگونه دانشی به کار روانکاوی میآید؟
آنگونه دانشی که عقلِ کارافزا به آن دست مییابد و یا آن دانشی که بر دل دردمند ظاهر میشود؟ آنگونه دانشی که محصول پاسخها و تحلیلهاست و یا آن دانشی که از دل پرسشها و ابهامها زاده میشود؟
این تقابلْ تاریخی همپای تاریخ روانکاوی دارد و بدون شک یکی از مهمترین قهرمانان این دوگانه تاریخی ویلفرد بیون است. بیون از چند منظر (فلسفی، عرفانی، هنری، و ادبی) گفتمانی ویژه را در امتداد این پرسشها گشوده است. گفتمانی کثرتآفرین که علاوه بر ممکن کردن ورود نگاههای نو و بین رشتهای به روانکاوی، سیطره نگاههای سنتی و ساختاری را به چالش کشیده است. در نشست پیش رو تلاش میکنیم به شیوه بیون به پرسشهای بالا نزدیک شویم و ببینیم چطور میشود بدون داشتن پاسخهای از پیش آماده به اندیشیدن ادامه داد و بیترس از هیبت ایدهها و نظریات پیشین کنجکاو بود و در عرصه پر ابهام روانکاوی به گفتگو پرداخت.