مقاله ای از دکتر ژان-لوک وانیه در خصوص درمان یک مورد انورکسیا با روانکاوی سنتی

مطالعه موردی درمان تحلیلی یک دختر نوجوان مبتلا به بیاشتهایی عصبی

دکتر ژان-لوک وانیه[۱]، مولف این اثر، روانکاو، مدرس دانشگاه نیس سوفیا-آنتیپولیس و موسسه Edhec & Ipag post graduate Business School است. او مقالات متعددی در نشریات تحلیلی فرانسوی زبان به طبع رساندهاست. بررسی و تحلیل موضوعات جامعهشناختی با رویکرد تحلیلی از دیگر حوزههایی ست که در باب آنها مینویسد. آنچه در پی میآید، گزارش درمانی تحلیلی است. عنوان مقاله بر گرفته از یکی از مراسلات زیگموند فروید با دوستش ویلهلم فلیس، در باب تغذیه کودک است. در خلال این نامه، فروید به اشتباه به جای عبارت Nahrungzufuhr (تغذیه) از عبارت Nahrungseinfuhr استفاده میکند که تلویحا به معنی «دخول» غذا به حفره دهانی کودک است. این رهیافت، یادآور «نظریه اغوا»ی پرفسور لاپلانش، روانکاو فقید فرانسوی است. نسخه فرانسوی این مقاله، پیشتر در مجله [۲]Psychiatrie française که نشریه انجمن روانپزشکان فرانسه است، منشر شدهاست. دکتر ژان-لوک وانیه در نیس (فرنچ ریورا) اقامت دارد.

پشت این فانتزی، بهرهای از حقیقت نهفته و آن این که پدر، به واسطه معصومانهترین نوازشها، دختر خردسالش را با امر جنسی آشنا کردهاست.

زیگموند فروید[۱]

محال بود تضاد حیرت‎انگیزی که این دختر نوجوان با ورود خود به اتاق انتظار برمی‎انگیخت از نظر پنهان بماند. دختر، که او را ایزابل خواهیم خواند، پانزده ساله بود و همراه والدینش آمده بود. بدن نحیف و رنجور و پوست رنگ‎پریده‎اش که خرده رنگی از تابش آفتاب بر آن بود، سنخیتی با سنگینی و عمق نگاهش نداشت؛ نکته‎ای که حتی می‎شد به صبعیت و خشونت نیز تعبیر شود. دختر با هوشیاری مترصد مادر بود که می‎گفت از آنجا که مشکلات دخترش دیگر از کنترل خارج شده، به خواست او برای درمان وقت گرفته‎است. مادر توضیح داد که ایزابل تا امروز با چند روانشناس و یک روانپزشک کودک دوره‎های درمانی گذرانده، اما از آنجا که هیچ تغییری در اوضاع ندیده، بی‌درنگ جلساتش را قطع کرده‎است. ایزابل، بی پروا و بدگمان به روانکاو نگاه می‎کند. مادر می‎گوید مدت‎هاست که ایزابل دیگر ناهار نمی‎خورد، هرچند گاهی سعی می‎کند کمی میوه صرف کند. در خلال این جلسه، مادر ایزابل که دوازده سال پیش از پدرش جدا شده‎است یک تنه صحبت می‎کند و گاهی حرفی هم در دهان پدر می‎گذارد. در تمام طول جلسه، گویی شکافی بین پدر و مادر وجود دارد و پدر با فاصله، ماجرا را دنبال می‎کند. او که به این رویکرد درمانی مشکوک است، دیرتر و در طول درمان، صراحتا به تردید خود اذعان می‎کند.

I ایزابل را به دفترم دعوت می‎کنم. ایزابل که دانش آموز درخشانی هم هست، با چنان دقت و تبحری در واژه‎یابی و بیان درباره مشکل خود صحبت می‎کند که زبان فاخرش، می‎تواند به‌راحتی روانکاوی فارغ‎التحصیل دانشگاه سربن را، که از قضا ستایشگر کلام شیوا نیز هست، تسلیم کرده و به تحسین وادار کند. نشانگان بیماری همه در حول و حوش مصرف مواد غذایی است. “مشکل” او مسئله جدیدی نیست: چندین سال پیش هم ایزابل محدودیت‎های غذایی مشابهی بر خود اعمال می‎کرد، اما چند هفته پیش متوجه شد که مسئله “دیگر تحت کنترل” خودش نیست، گویی “در سراشیبی خطرناکی” افتاده‎است. به روانکاو توضیح می‎دهدکه ناهار نمی‎خورد و به‌شکلی حساب شده، از صرف غذا با دوستانش اجتناب می‎کند تا مجبور نباشد درباره “تفاوت”ش مبنی بر اینکه در رستوران غذا سفارش نمی‎دهد، به کسی توضیح دهد. در همین ابتدای کار توضیح می‎دهد که چگونه دائما دلمشغول سوالی درباره سناریویی تکراری است که بی‎وقفه در زندگیش رخ می‎دهد و به خاطر آن احساس گناه می‎کند: ماجرا از این قرار است که وقتی با پسری که دوستش دارد وارد رابطه می‎شود، آنگاه که همه چیز خوب پیش می‎رود، ناگهان سمت و سوی رابطه را تغییر می‎دهد و این ارتباط را به نوعی “دوستی” معمولی بدل می‎کند. از آن به بعد “به رغم میل خودش”، حکم نوعی ملازم را برای آن پسر دارد، پسری که جدای از اینکه چیزی از این تغییرات ناگهانی سر در نمی‎آورد، حالا از همه این ماجراها ناراحت شده و در موقعیت دردناکی هم قرار گرفته‎است. ایزابل هم از چنین وضعی “بسیار احساس گناه” می‎کند. این الگوی جبری، موضوع اصلی جلسات بعدی بود که در خلال آنها روانکاو به وضوح می‎دید که چگونه ایزابل از پرداختن به هیجانات و زندگی جنسی اجتناب می‎کند. ایزابل بالاخص این آخرین کلمه را به انحاء مختلف مخفی می‎کرد: یا طفره می‎رفت و بر حواشی مسئله متمرکز می‎شد و یا با سرافکندگی تقریب‎هایی به موضوع می‎زد که انصافا نسبتی با توانمندی زبانیش نداشت. اولین جلسه رو در رو بر قانون تحلیل صحه می‎گذارد: همه چیز گفته می‎شود، هرچند مبهم و مغشوش. جلسه با یادآوری رویایی تکراری به اتمام می‎رسد: بیمار “در صندلی عقب خودرو پدر و مادر”ش نشسته‎است. “ناگهان مادر با شدت از خودرو به بیرون پرتاب می‎شود”. خودش “از ماشین فرار” می‎کند. سپس درحالی که “پای تپه پوشیده از برفی گم”شده، به سمت کلبه‎ای حرکت می‎کند که امیدوار است مادرش را آنجا پیدا کند. به اتاق انتظار که بر می‎گردیم، باید از پس استنطاق مادر بر بیایم. می‎گویم که ادامه جلساتمان، تنها و تنها بسته به خواست و تصمیم ایزابل است. ایزابل درخواست می‎کند که هفته بعد، دوباره جلسه داشته باشیم.

II در ادامه به چگونگی این درمان تحلیلی خواهیم پرداخت، موضوعی که معمولا در اغلب موارد بی‎اشتهایی عصبی الگویی یکسان دارد و همراه با مسائلی از جنس زنای با محارم و تردیدهایی در باب هویت جنسی است[۳]. جلسات ابتدایی، همانطور که در مقدمه ذکر کردیم نشان از اضطراب‎های دوره تناسلی و بلوغ داشت: ایزابل رابطه عاشقانه نو پایش را به دوستی ساده‎ای تبدیل می‎کند تا احتمال بروز ارتباطی جسمانی را خنثی کند. آیا این اضطراب از جنس اضطراب باکره‎ها و “ترس آنها از تجربه کامل هیجانات[۴]“شان در مواجهه با امور جنسی است؟ در اوایل درمان، خود بیمار از اینکه “رویایی جنسی درباره یکی از معلمان کالج محل تحصیلش که با او زندگی می‎کند” دیده‎است، متعجب می‎شود: به نظر انتقال در حال شکل‎گیری است. این وجه رویا که به‌سختی راهی به تداعی آزاد پیدا می‎کند با نوعی تحریم یا سد روانی روبرو می‎شود: “این امکان نداره!”. بیمار آرام آرام از مسئله “کم سنی” به‌عنوان بهانه‎ای برای این عدم امکان گذر می‎کند[۵] و همین امر سبب می‎شود تا بتوانیم علل این عدم امکان را در حوزه‎ها یا در ارتباط با موضوعات دیگری بررسی کنیم. یکی از رویاهایش به کمکمان می‎آید. خواب می‎بیند که: در ساحلی، در جشن بزرگی با دوستان همسالش شرکت کرده و در آنجا میز غذای مفصلی تدارک دیده‎اند. با دوست‎پسرش به سمت میز غذا می‎رود تا از خودش پذیرایی کند، گرسنگی دیگر امانش را بریده‎است. ناگهان اتفاقاتی می‎افتد (حضور ناگهانی افرادی که بیمار ادعا می‎کند نمی شناسدشان و با حضور خود مهمانی را بر هم می‎زنند) و ناگهان او از میز غذا دور می‎شود. تعبیر کمک می‎کند تا بیمار متوجه شود چگونه اعمال رژیم غذایی و محدودیت‎های دردناک خودخواسته، در راستای تضعیف بدنش برای بازداری یا کاهش منویات غریزی جسمی است: تمام این مسائل از بحران‎های معمول دوره نوجوانی است[۶]. بیمار سفره رنگین روی میز را به آسانی با لذات جنسی مرتبط می‎کند. کم کم تمایزی بین نگرانی ناشی از افزایش وزن ناشی از غدا خوردن و تغییرات بدنی ناشی از بارداری در ذهن بیمار شکل می‎گیرد. این امر از مقوله جابجایی بین عواطف و بازنمایی‎هاست[۷]. عجیب است که پس از این رویا، تا ماه‎ها صحبتی درباره غذا در میان نبود. این مسئله، موضوع ابهام در هویت جنسی را به شکل تفکری جبری به دنبال آورد: از دوران کودکی ایزابل در مورد تمایل جنسی احتمالی خود به دختران پرسش‎هایی در سر داشت. مشخصا به یاد داشت که فیلمی درباره زوج مونثی دیده بود و بلافاصله پس از آن با مادرش درباره این موضوع صحبت کرده‎بود. با اینکه، طبق گفته خودش، قاطعانه به مردان جوان تمایل دارد، اما وسواس این فکر هرگز ذهنش را رها نکرده‎است.

III می‎توان در این مرحله به دو نکته تکنیکی پرداخت. روانکاو در ایزابل مقاومت شدیدی در باب “انتخاب موضوع جنسی” می‎بیند، موضوعی که تعیین و موضع‎یابی آن مشخصا نیاز مبرم او به کنترل سائق‎های روانی‎اش را به چالش می‎کشد. او به وضوح از انتخاب‎کردن طفره می‎رود. واضح است که مشکل بر سر انتخاب بین دو جهت‎گیری جنسی نیست[۸]. در اینجا روانکاو تصمیم می‎گیرد کار را بدون تلاش برای “برداشتن سرکوبی” به واسطه تعبیر و بدون نشان‎دادن کمترین توجهی به مسئله جهت‎گیری جنسی ادامه دهد. ایزابل مختار است در جلساتش همچنان به رفتار بی‎تفاوت و مستبدانه خود بپردازد و سپس بر انتخاب موضوع و جهت‎گیری جنسی خود، اعمال کنترل کند. اما به هرحال مجبور است در راستای جنسیت تناسلی و بزرگسالانه خود نیز پیش برود. نکته بالینی دیگری نیز شایسته توضیح است. هوشمندی[۹] تمام و کمال بیمار، به رغم قوت انتقال، پیشرفت‎های درمانی را ملغی می‎کند. در اینجا روانکاو حقه‎ای سوار می‎کند که البته جای بحث و چون و چرای بیشتر در بستر کار درمانی دارد: دو یا سه بار پیش می‎آید که وقتی سیر تداعی آزاد بیمار به ناگهان محو می‎شود یا پیشرفت او متوقف می‎شود، دقت و صحت توان ذهنی بیمار از سوی روانکاو و به‌واسطه تعبیرهای او، به چالش گرفته می‎شوند؛ یعنی ممکن بود بگویم: “هوشمندی بیشتری در تو سراغ داشتم” یا “تعجب می‎کنم که تا الآن متوجه نشدی”. نتیجه کار در جلسه بعد، تضمین شده بود و این بار ایزابل تلاش مضاعفی در راستای درمان خود نشان می‎داد.

IV درمان به سرعت پیشرفت می‎کند، به علاوه اینکه رابطه زناآمیز با پدر هم آشکار می‎شود: او همیشه از نقش خود به عنوان پدر اجتناب کرده و این رابطه را به رابطه‎ای برادرانه تغییر داده است. ایزابل بارها به یاد می‎آورد که پدرش اذعان کرده که با او “مثل برادری کوچکتر” بازی می‎کند. پدر به نوبه خود تحت سلطه و انقیاد کامل مادر خودش بود که ایزابل، آشکارا با او سر ناسازگاری داشت. او اذعان می‎کند که پدرش با فرایند تحلیل و رویکرد تحلیلی میانه‎ای ندارد. پدر کم کم کلماتش را به عمل تبدیل می‎کند و پیوسته تهدید می‎کند هزینه جلسات را پرداخت نخواهد کرد و دختر را “با ماشین” به جلسه نخواهد آورد. البته تغییرات در نحوه پوشش و آراستگی بیمار حاصل شده‎است. ناخن‎های پیشتر جویده شده، حالا مانیکور شده و با لاک براقی پوشانده شده‎اند. بیمار این عوامل را به مثابه “بزرگ‎شدن و انسجام زنانگی” خودش می‎بیند. این دگردیسی از چشم دوستان و خانواده نادیده نمی‎ماند و اظهار نظرهایی از هر دو سو جلب می‎کند. چنین تغییری، به خصوص در مورد بیماران مبتلا به بی‎اشتهایی عصبی، نشانه بهبود و تجدید تعادل بین بدن و روان یا به عبارت دیگر، بین ایگوی بدنی و “ایگو به مثابه نوعی بازتاب یا فرافکنی در سطح[۱۰]” است. وقفه پانزده روزه‎ای به خاطر “خراب‎شدن ماشین پدر” در جلسات پیش می‎آید[۱۱]. جلسه مغموم بعد از این بازه، با حمله‎های روانی درونی معمول شروع شد: گفتار بیمار پر از احساس گناه بود، افکار وسواسی دوباره باز گشته بودند و انتقادهایی درباره عدم پیشرفت درمان، به رغم اذعان بیمار به کارساز بودن آن در چند جلسه اخیر، از سر گرفته شده‎بودند[۱۲]. حتی چند هفته پیش به روانکاو اطلاع داده بود که دوباره ناهار می‎خورد[۱۳]. یک هفته بعد، دختر جوان با خوشحالی، چنانکه درباره لذتی فراموش شده صحبت می‎کند، درباره این عود مجدد گفت: “آه… چند وقتی می‎شد که خبری ازش نبود!”، جمله‎ای که به قول خودش، استثنایی بود. وقتی درباره “حال خوب”ش صحبت می‎کرد گفت این موضوع “دقیقا بر خلاف احساسی است که در اولین جلسه” داشت.

V هرچند گفتن این نکته نیاز به قدری جسارت دارد، اما می‎توان گفت که پیش‎رسی جنسی پرده از ناتوانی در یافتن جایگاهی نزد والدین و همسان‎سازی با آنها بر می‎دارد. در باب طلاق، ایزابل با ابهام ادیپی تمام عیاری، از مادرش در مقابل خشونت‎های پدر دفاع می‎کند: با دخالتی از این دست، البته از لذت دستبرد به جایگاه مادر به عنوان تنها مخاطب و هم‎کلام پدر نیز محروم نمی‎ماند. در چنین ارتباطی بین پدر و دختر، پیام‎هایی معماگونه، سرشار از معانی ناهشیار جنسی[۱۴] رد و بدل می‎شود که این راهبرد را با تبعات فاجعه آمیزی همراه می‎کند: این مسئله، عشق ایزابل را بر موضوعی (رابطه‎ای) محصور می‎کند که رنگ و بویی زناآلود دارد و دست آخر تحول روانی-جنسی او را متوقف خواهد کرد. در چنین فضایی، مادر به طور همزمان هم مامن آرامش است و هم رقیب و پدر نیز، هم مظهر عشق است و هم مظهر تهدید: بیش از یک بار پیش می‎آید که بیمار درباره این عشق “ناممکن” صحبت کند و درعین حال، از این نکته غفلت نمی‎ورزد که بعد “غیر طبیعی” و “ناسالم”ی نیز در عواطف پدر تجربه کرده‎است. این نکته تا آنجاست که قید می‎کند که در دوران کودکی همواره از “ابراز محبت”های پدر اجتناب می‎کرده‎است. برای پرداختن به جنسیت کودکانه (Infantile Sexuality)، هنوز لازم است که به دو خاطره که بیمار آنها را “بی‎اهمیت” و “ناخوشایندترین چیزی که تا الآن با آن سر و کار داشته[۱۵]” بپردازیم و بر آنها فائق آییم. ما بین این دو خاطره، رویایی قرار دارد که در آن می‎توان به وضوح “تعلل عاشقانه” بیمار بین چهره‎ای پدرانه و “اولین دوست‎پسرش” را دید.

VI ناگهان بیمار داستانی را درباره حمام‎کردن دوران کودکیش به یاد می‎آورد که از والدینش شنیده است. او موقع استحمام به شدت آشفته می‎شد و تنها راهی که پدر برای تسکین و آرام‎کردن او یافته بود “این بود که انگشت شستش را در دهان” او بگذارد. از آنجا که در “تجربه اغوا[۱۶]” عنصری با ماهیت جنسی نیز نهفته است، “تجربه ارضا”یی این چنینی در کنار تجربه اغوا، البته دو چندان نیز می‎شود. دشوار می‎توان این اتفاق را مرتبط با لغزش فروید در مکاتبه با فلیس درباره “دخول[۱۷]” و نفوذ حضور دیگری ندانست. این امر البته تا سر حد جستجوی هویت ادراکی نیز بسط می‎یابد و تخلیه رضایت‎آمیز سائق روانی را به “بازنمایی موضوع انتخابی[۱۸]” پیوند می‎زند. بیمار در اینجا نیز خامی و ناپختگی مجعول و ساختگی خود را نشان می‎دهد: “فکرش را هم نمی‎کردم که رفتاری به این حد ساده چنین تبعاتی داشته باشد” و در عین حال از اینکه “این اتفاق را با دقت تمام” در بین خاطراتی که به تمامی فراموش شده‎بودند، به یاد داشته است، تعجب می‎کند. هر حرکت یا بیان چهره‎ای کارکردی دلالتی به خود می‎گیرد، به خصوص در این “ناحیه دهانی” که به مثابه موضع میل و نقطه اتصالی به شکلی از شهوتزایی است[۱۹]“. در پی این دوره، دو رویا و یک مورد به عمل درآوری (Acting out) رخ داد. ابتدا شاهد تکرار رویایی بودیم که بیمار در مراحل اولیه درمان گزارش داده بود، البته این بار با پایانی متفاوت: بیمار این بار نیز با والدینش در کلبه چوبی دیدار می‎کند اما به رغم اینکه به گفته خود بیمار “دوباره دور هم جمع” شده‎اند، “انگار چیزی فرق کرده”است. در رویای دوم، برای اینکه بتواند پدرش را ببیند می‎بایست روی تخته چوب باریک و لرزانی از دره‎ای عمیق گذر کند. اما در میانه این گذار، به عمق دره پرتاب می‎شود و خود را در آغوش پسری می‎بیند که می‎شناسدش. ایزابل، خود از اینکه در این رویا “وقتی در بازوان مرد جوان افتاده مضطرب نشده و فریاد نزده”است، تعجب می‎کند. از قضا ایزابل اخیرا در عشق پسری همسال خود “افتاده”است. او همچنین از اینکه به امیال جنسی خود اجازه بروز می‎دهد و در ساعت ناهار گرسنه می‎شود بسیار تعجب می‎کند. در یکی از جلسات، وقتی روی کاناپه دراز کشیده از خود می‎پرسد: “برای قرار ناهار هفته آینده با دوستم چه لباسی بپوشم؟”. وقتی با موهایی بسیار “کوتاه” جلسه بعد را شروع می‎کند، عمل (Act) دیگری رخ داده‎است. پدر “به قدری موهای بلند دوست داشت” که ایزابل ترجیح می‎داد از موقع تولدش به بعد “هیچ وقت موهایش را کوتاه نکند”.

VII در اینجا به مسئله دلبستگی به مادر و نقش او کمتر پرداخته شد. البته دست آخر به واسطه قطع مقطعی درمان به دلایل مالی و “پیشرفت مداوم” ایزابل، این مسئله مغفول مانده به میان آورده‎شد. مادر نمی‎توانست یا نمی‎خواست هزینه جلسات را بپردازد؟ هزینه‎ای که به زعم او می‎بایست از جانب پدر تقبل می‎شد؟ آیا این موضوع نوعی “تسویه حساب” بین بزرگسالان مطلقه بود که حالا به واسطه داد و ستدی مالی به انجام می‎رسید؟ آیا پذیرش فقدان و از دست‎دادن پدر از سوی ایزابل، حسادت متعاقب مادر را نیز ارضا می‎کرد؟ بیمار رویای دیگری می‎بیند: “دیوارهای خانه کثیف شده و کپک زده‎اند اما مادر نمی‎خواهد آنها را ببیند”. رویا اینطور پیش می‎رود: “دو شب و دو روز طول می‎کشد تا به کمک هم دیوارها را تمیز” می‎کنند. تداعی‎های بیمار بی‎نظیر و درخشانند: “مادرم انکار می‎کند، اما من همیشه حس می‎کردم که او دوست داشت پسر داشته باشد. لباس‎هایی هم که برای من انتخاب می‎کند، همیشه کمی مردانه است”. از روی صندلی کفش‎های بیمارم را نگاه می‎کنم. او همیشه با دقت کفش‎هایش را به پا می‎کند: البته این بار چکمه‎ای نظامی پوشیده است! می‎گویم: “بله، درست گفتی. درست مثل همین کفش‎های ظریف باله که پوشیدی!”. بلند می‎شود، به کفش‎هایش نگاه می‎کند و بلند می‎خندد!

اسفند ۹۴

نویسنده: ژان-لوک وانیه

مترجم: مهیار علینقی

http://www.dialogicalresearch.org


[۱] Jean-Luc Vannier

[۲] Autisme et psychoses infantiles, Psychiatrie française, Vol. XXXXV, 4/14, septembre 2015.

[۳] Cf. Philippe Jeammet « L’anorexique et son corps », in Claudine Geissmann & Didier Houzel (edited by), L’enfant, ses

parents et le psychanalyste, Bayard, Coll. « Compact », ۲۰۰۰, pp. 697-711.

[۴] Sigmund Freud, Lettres à Wilhelm Fliess, 1887-1904, PUF, 2007, pp. 70 et 104.

[۵] روانکاو در این لحظه متوجه دلالت کودکانه و جنسی مفهوم زودبودن و کم سنی شد که به زودی به آن باز خواهیم گشت.

[۶] Cf. Jean-Luc Vannier, « L’injonction à la jouissance ou la rue Monnot revisitée », in Subjectivités et appartenances,

Dynamiques inconscientes des cultures, Le Coq Héron, n° ۱۷۵, Erès, 2003, pp. 89-94.

[۷] “قطعی‎ترین نشانه فرایندهای اولیه” به نقل از ژان لاپلانش و ژان-برتراند پنتالی. Vocabulaire de la psychanalyse, PUF, Coll.  « Quadrige », ۴èmeédition, 2014, p. 119.

[۸] خود بیمار، هنگامی که از ناتوانی خود در فهم ترس از همجنس‎گرا بودن، با وجود تمایل به مردان صحبت می‎کرد، تلویحا فرضیه وجود “جابجایی” نمادین را تایید کرد.

[۹] به خاطر داشته باشیم که بی‎اشتهایی مرضی، نیروهای جسمی و روانی بیماران مبتلا را تهییج می‎کند، علی‎الخصوص پرانرژی‎ترین و/یا باهوش‎ترین افراد مبتلا را.

[۱۰] Sigmund Freud, « Le moi et le ça », in Essais de psychanalyse, Petite Bibliothèque Payot, 2001, p. 264.

[۱۱] بیمار با من تماس گرفت تا به خاطر چیزی که فکر می‎کرد تاخیری مختصر خواهد بود عذر خواهی کند. چند دقیقه بعد با حالتی گرفته‎تر تماس گرفت تا لغو جلسه را اطلاع دهد. واضح بود که هم در پی حصول اطمینانی خودشیفته وار از سوی روانکاو بود و هم به خود یادآور می‎شد که “به تدوام جلسات پایبند است”.

[۱۲] یکی از موارد این بازگشت امر سرکوب شده با قطع عادت ماهانه بیمار هم‎آیند می‎شود که بیمار به سبب “خجالت از روانکاو” درباره آن سکوت می‎کند. این امر احتمالا از نتایج منفی مداخله‎ایست که پیشتر به آن اشاره شد.

[۱۳] در اینجا هم روانکاو میل نداشت در امر واقع مداخله کند و حمایتی یا عطف توجهی از جانب خود به این دست آورد نشان دهد. روانکاو نه قصد داشت نشانگان ابتدایی بیماری را پررنگ کند و نه مایل بود به خاطر این بهبود خاص، درمان را در مرحله‎ای ناتمام و پیش‎رس متوقف کند؛ موضوعی که احتمال آن بارها از طرف والدین طرح شد. البته این گزینه بالینی هم از انتخاب‎های محتمل بود. این “واقعیت” به درخواست مادر به تایید یک متخصص تغذیه نیز رسید و بنابراین درمان از نظر آنها تمام شده بود، حتی اگر به مداخلات مادرپرداخته نمی‎شد.

[۱۴] Cf. J. Laplanche, Nouveaux fondements pour la psychanalyse, PUF, Coll. « Quadrige », ۲۰۰۸, p. 125.

[۱۵] همزمانی این دو ویژگی خاطره را می‎توان در منبع زیر نیز مشاهده کرد: Vocabulaire de la psychanalyse, op. cit., p. 450.

 

[۱۶] Cf. Jean Laplanche, Sexual, La sexualité élargie au sens freudien 2000-2006, PUF, Coll. « Quadrige », ۲۰۰۷, p. 73.

[۱۷] Sigmund Freud, Lettres à Wilhelm Fliess, 1887-1904, op. cit., p. 626.

[۱۸] J. Laplanche et J.-B. Pontalis, Vocabulaire de la psychanalyse, op. cit., p. 194.

[۱۹] “بی آنکه نیاز باشد نوعی برانگیختگی جنسی فیزیولوژیک به آن نسبت دهیم”، به نقل از لاپلانش La pulsion et son objetsource

, Le primat de l’autre en psychanalyse, Champs Flammarion, 1997, p. 238.

9 مرداد 1400

0 responses on "مقاله ای از دکتر ژان-لوک وانیه در خصوص درمان یک مورد انورکسیا با روانکاوی سنتی"

    Leave a Message

    دکتر نیما قربانی را در کانال‌های زیر دنبال کنید

    Hide picture