خودشیفتگی و فرهنگ

همانند بسیاری از ویژگی‌های شخصیتی، خودشیفتگی مؤلفه‌های ژنتیکی بسیاری دارد (ورنون[۱]، ویلانی[۲]، ویکرز[۳]، و هریس[۴]، ۲۰۰۸، به نقل از توانج[۵]، ۲۰۱۱). با وجود این، پیشینه‌های فرهنگی نیز به طور آشکار نقش به سزایی در بروز این ویژگی شخصیتی دارد و هم­چنین نگرش­‌های خودشیفته علاوه بر شخصیت در فرهنگ نیز پدیدار می‌شوند (توانج، ۲۰۱۱). رابطه ی میان فرهنگ و خودشیفتگی را در سه حوزه می­‌توان بررسی نمود:

۱)محصولات فرهنگی، همانند تبلیغات، در فرهنگ‌های مختلف فردگرا و جمع گرا

۲) اثر فرهنگ کشور یا منطقه بر خودشیفتگی افراد

۳) تفاوت‌های نسلی در خودشیفتگی

۱) محصولات فرهنگی و خودشیفتگی

فرهنگ و افراد در چرخه­ای بی پایان بر هم اثر می گذارند؛ فرهنگ افراد را تحت تاثیر قرار می­‌دهد و افراد نیز به نوبه­‌ی خود بر فرهنگ موثر واقع می‌­شوند (مارکوس[۶] و کیتایاما[۷]، ۱۹۹۱). فراتحلیل جامع مورلینگ[۸] و لامورو[۹] (۲۰۰۸) حاکی از آن است که تفاوت‌های فرهنگی [میان جوامع] به طور قابل توجهی در سطح محصولات فرهنگی مانند (متن ترانه‌ها، رسانه‌ها، و تبلیغات) نسبت به تفاوت افراد آن جوامع، بیشتر مشهود است. این امر تا حدی به این علت است که عوامل بسیارِ دیگری غیر از فرهنگ، تعیین کننده‌­ی ویژگی های شخصیتی در افراد است. در سال ۱۹۹۹ کیم[۱۰] و مارکوس تبلیغات در مجلات امریکایی و کره‌ای ـدو کشوری که به ترتیب بسیار فردگرا و بسیار جمع گرا هستند ـ را مقایسه نمودند. تبلیغات در کشور امریکا به احتمال بیشتر بر «ویژه و منحصر به فرد بودن» تأکید داشت، در حالی‌که تبلیغات در کره «تبعیت» را مورد تأکید قرار می­‌داد.

از آن­جا که فرهنگ در طول زمان نیز تغییر می‌کند، انتظار می‌­رود محصولات فرهنگی نیز چنین تغییری را نشان دهند(توانج، ۲۰۱۱). به عنوان مثال اشاره­‌ی مستقیم به خودشیفتگی و ارزش خود در مجلات و روزنامه‌های امریکایی بین سال‌های ۱۹۸۷ تا ۲۰۰۷ ، ۴۵۴۰% افزایش یافته است. علاوه بر این، بین سال‌های ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۷ در مطبوعات مشهور ۵۰۰۰ بار به خودشیفتگی اشاره شده؛ در حالی‌که در دهه ۱۹۷۰ تقریباً چنین اشاره­‌ای وجود نداشت.

دیگر محصول فرهنگی نام هایی است که والدین برای فرزندانشان انتخاب می­‌کنند. بین سال‌های ۱۸۸۰ تا ۲۰۰۷ – یعنی زمانی که فردگرایی افزایش یافت- تحلیل بر روی نام ۳۲۵ میلیون امریکایی دارای کارت تأمین اجتماعی نشان داد که والدین امریکایی به نحو محسوسی نام­‌های معمولی کمتری برای کودکان خود انتخاب می‌­نمایند. به عنوان مثال ۴۰% پسران یکی از ده نام معمول را در دهه ی ۱۹۴۰ داشتند؛ اما تا سال ۲۰۰۷ کمتر از ۱۰% پسران با این نام‌ها نام‌گذاری شدند. بیشترین کاهش نام‌های معمول در دهه ی ۱۹۹۰ رخ داد و پس از آن با اختلاف کمی، بین سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ این کاهش رخ نمود. بنابراین والدین به طور روز افزون تمایل دارند نام هایی بر روی کودکان خود بگذارند که منحصر به فرد باشد. (توانج، ابب[۱۱] و کمپل[۱۲]، ۲۰۱۰).

۲) خودشیفتگی و فرهنگ کشورها و مناطق

مشاهدات روشنگرانه‌ی مارکوس وکتیایاما (۱۹۹۱) حاکی از این است کشورهای غربی بر فردگرایی تأکید دارند؛ در حالی‌که کشورهای شرقی جمع گرایی را آموزش می‌دهند. با فرض وجود رابطه‌ی قوی میان خودشیفتگی و ویژگی­‌های فردگرایانه، ساکنین کشورهای غربی می‌بایست نمرات بیشتری در مقیاس‌های خودشیفتگی کسب نمایند (توانج، ۲۰۱۱). فاستر[۱۳]، کمپل، و توانج (۲۰۰۳) با در اختیار گرفتن نمونه‌ی داوطلبان اینترنتی، به این نتیجه دست یافتند که پاسخ دهندگان امریکایی نمره‌ی بیشتری در NPI نسبت به پاسخ‌دهندگان آسیای شرقی و خاورمیانه کسب کردند. نمرات خودشیفتگی در اروپا و کانادا در میانه‌ی طیف قرار داشت. البته قربانی و واتسون (۱۳۸۵) در مطالعه‌­ای بین‌فرهنگی بین دانشجویان ایرانی و امریکایی، از مقیاس خودشیفتگی مارگولیس[۱۴] و توماس[۱۵] (۱۹۸۰) که خودشیفتگی ناسالم را می‌سنجد، استفاده نمودند. نتایج حاکی از آن بود که خودشیفتگی ناسالم در میان دانشجویان ایرانی بیشتر است. اما باید توجه داشت که مقیاس مورد استفاده آنها تنها خودشیفتگی ناسالم را اندازه­‌گیری می­‌نماید و در مطالعه‌ی پیشین آنها مقیاس مورد استفاده NPI بوده که هم ابعاد سالم خودشیفتگی و هم ابعاد ناسالم آن را می‌سنجد.

چندین پژوهش نیز تفاوت‌های بین‌فرهنگی در خودشیفتگی را به‌صورت غیرمستقیم و با اندازه‌­گیری ویژگی­‌ها و نگرش­‌های هم بسته‌ی خودشیفتگی مورد مطالعه قرار داده اند. هین[۱۶] و هاموراما[۱۷] طی فراتحلیل خود در سال ۲۰۰۷ گزارش کردند افرادی که در کشورهای غربی زندگی می­‌کنند، بسیار بیشتر سوگیری به نفع خود (Self Serving Bias) را نشان می‌دهند ـ ویژگی‌­ای که به‌طور مستقیم با خودشیفتگی هم بسته است. هم چنین ساکنان کشورهای غربی ـ به ویژه امریکا ـ نمره ی بیشتری در برون­گرایی (مارتین[۱۸] و لین[۱۹]، ۱۹۹۵) و ارزش خود (اشمیت[۲۰] و الیک[۲۱]، ۲۰۰۵) کسب کردند. این دو ویژگی نیز به‌طور مثبت با خودشیفتگی هم بستگی دارد.

در مطالعه‌ای کمپل، میلر و بوفاردی[۲۲] (۲۰۱۰) تفاوت در ادراک ویژگی‌های ملی مربوط به خودشیفتگی، یعنی نمره‌ای که افراد به خودشیفتگی در فرهنگ خود می­‌دهند، را بررسی کردند. آن­ها به این یافته دست یافتند که امریکایی­‌ها کشور خود را در میان ۴۹ فرهنگ، واجد بیشترین نمره­ در ویژگی­‌های مربوط به خودشیفتگی، در نی‌مرخ پنج عامل اصلی شخصیت می‌دانستند. یعنی سطح بالای برون­گرایی و سطح پایین پذیرش (Agreeableness) (به عنوان مثال، لینام[۲۳] و ویدیگر[۲۴]، ۲۰۰۱؛ ساموئل[۲۵] و ویدیجر، ۲۰۰۸).

از شخصیت در میان ۵۱ جامعه، امریکا به عنوان سومین یا چهارمین کشور در نیمرخ خودشیفتگی رتبه بندی شده است. بنابراین امریکایی­‌ها فرهنگ خود را بسیار خودشیفته می‌پندارند. کمپل و همکارانش این فرضیه را پیشنهاد دادند که علت این ادراک، خودشیفتگی بالا در شخصیت‌های مهم کشور، مانند افراد مشهور (یانگ[۲۶] و پینسکی[۲۷]، ۲۰۰۶)، سیاستمداران (دلوگا[۲۸]، ۱۹۹۷؛ هیل[۲۹] و یوزی[۳۰]، ۱۹۹۸)، و جنایتکاران (بلکیل[۳۱]، شلگل[۳۲]، فسبندر[۳۳]، و کلاین[۳۴]، ۲۰۰۶؛ بوشمن[۳۵] و بامیستر[۳۶]، ۲۰۰۲) است.

۳) تفاوت‌های نسلی در خودشیفتگی

روند رو به رشد جراحی‌های زیبایی، انتخاب نام­هایی نامعمول و منحصر به فرد برای فرزندان در سال‌های اخیر، صفحات شخصی مجازی پر از عکس­‌های شخصی، و بسیاری پدیده­‌های دیگر همه و همه حکایت از این دارد که فرهنگ جوامع رو به سوی تمرکز بر «خود» دارد. اما آیا حرکت فرهنگ در طی زمان به سمت خودشیفتگی دلالت بر حرکت افراد آن فرهنگ به سمت خودشیفتگی در طی زمان را نیز دارد؟ در واقع سوال این است که آیا خودشیفتگی در افرادکه خود متأثر از عوامل مختلفی است، پا به پای فرهنگ رشد می کند؟

چندین پژوهش حاکی از رشد قابل ملاحظه­ای در ویژگی­‌های مرتبط با خودشیفتگی طی نسل­‌هاست؛ ویژگی­‌هایی هم­چون برون­گرایی، خودنمایی، ارزش خود، نگرش مثبت به خود [۳۷]، قاطعیت، و عامل بودن (agentic trait) (اندر[۳۸] و همکاران، ۲۰۱۰، اسکولون[۳۹]، دی­ینر[۴۰]، ۲۰۰۶؛ تراچیانو[۴۱]، ۲۰۱۰، توانج، b2001، a2001، ۱۹۹۷؛ کمپل، ۲۰۰۸، ۲۰۰۸).

فراتحلیل توانج و همکارانش از ۸۵ نمونه­‌ی دانشجو که پرسشنامه‌­ی شخصیت خودشیفتهNPI را طی سال‌های ۱۹۸۶ تا ۲۰۰۶ پر کرده بودند، حاکی از افزایش خطی در خودشیفتگی است(۳۳/۰=d ؛ توانج، کورناث[۴۲]، فاستر، کمپل، بوشمن، ۲۰۰۸). تا سال ۲۰۰۶ از هر ۴ نفر یک نفر نمره ی ۲۱ یا بالاتر از آن کسب می‌کرد. یعنی نصف و یا بیشتر از نیمی از سوالات را در جهتی خودشیفته پاسخ داده شد. در حالی‌که در بین سال‌های ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۵ در بین نمونه‌ی اصلی راسکین و تری (۱۹۸۸) از هر ۷ نفر، یک نفر نمره ی ۲۱ یا بیش از آن را کسب می‌نمود (به نقل از توانج، ۲۰۱۱). در مطالعه‌ای دیگر توسط استینسون[۴۳] و همکاران (۲۰۰۸) شیوع طول عمر اختلال شخصیت خودشیفته(NPD وNarcissistic Personality Disorder) بر روی ۶۵۳,۳۴ امریکایی در سال های ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ مورد بررسی قرار گرفت. از شرکت‌کنندگان سوال می‌­شد که آیا در طول عمر خود از نشانه‌های اختلال شخصیت خودشیفته رنج برده اند یا خیر. پژوهشگران نیز بررسی می‌­نمودند که آیا این نشانه‌ها منطبق با NPD هست یا خیر. نتایج بسیار جالب بود: %۲/۳ افراد بالای ۶۵ سال تجربه­‌ی NPD را در طی عمر خود داشته اند، در حالی که %۶/۵ افراد بین ۴۵ تا ۶۴ سال، %۱/۷ افراد ۳۰ تا ۴۴ سال، و %۴/۹ افراد بین ۲۰ تا ۲۹ سال در طول عمر خود به NPD دچار شده‌اند. باید توجه داشت که افراد بالای ۶۵ سال با این که سال­‌ها بیشتر از افراد بین ۲۰ تا ۲۹ سال زیسته‌اند، اما نرخ بالای ابتلای آن­ها به NPD یک سوم نرخ ابتلای افراد ۲۰ تا ۲۹ سال بود.

بنابراین می‌توان نتیجه گرفت رابطه­‌ی فرهنگ و افراد رابطه­‌ای دوسویه است. فرهنگ خودشیفته افراد خودشیفته تربیت می‌­کند و افرادخودشیفته فرهنگ را به سمت خودشیفتگی سوق می‌­دهند (توانج، ۲۰۱۱). آن چه روشن است این است که خودشیفتگی سوار بر قطار پرشتاب زمان، رو به سوی افزایشی بی­‌سابقه دارد. نویسندگان بسیاری نیز این نکته را مورد توجه قرار داده‌اند. به عنوان مثال در سال ۱۹۷۹ کریستوفر لش[۴۴]- مورخ و منتقد اجتماعی- کتاب فرهنگ خودشیفتگی[۴۵] را منتشر کرد. در این کتاب لش فرهنگ امریکایی را، فرهنگی فردگرایانه و خودشیفته می­‌داند که رو به انحطاط است. یا تام ولف[۴۶] روزنامه نگار و نویسنده‌ی امریکایی در سال ۱۹۷۶، دهه هفتاد را دهه‌ی من (Me Decade) در امریکا نامید. وی علت خودشیفتگی روز افزون را رفاه اقتصادی می­‌داند که منجر به بزرگداشت مفرط «فرد»، تمرکز بر خود، و دوری از ارزش‌های پیشین مربوط به پپوند و همدلی شده است. تئودور آدورنو[۴۷] (۱۹۶۸) فیلسوف و جامعه‌­شناس آلمانی نیز بر این عقیده است که خودشیفتگی دفاعی علیه ضعف مدیریتی ایگوی جمعی مدرن در مقابله با عوامل اقتصادی و ساختارهای صنعتی در حال تغییر می­‌داند. (لوی[۴۸]، الیسون[۴۹]، و رینوزو[۵۰]، ۲۰۱۱).

اقتباس زهرا کریمی از منبع زیر:

Kenneth N. Levy, William D. Ellison, and Joseph S. Reynoso A Historical Review of Narcissism and Narcissistic Personality chapter1,Jean M. Twenge, Narcissism and Culture chapter18, Handbook Editing: Keith. W Campbell , Joshua D. Miller, Publishing، house

Wiley،(۲۰۱۱)، Handbook of Narcissism and Narcissistic Personality Disorder

[۱] Vernon, P. A.

[۲] Vilani, V. C.

[۳] Vickers, L. C.

[۴] Harris, J. A.

[۵] Twenge, J. M.

[۶] Markus, H. R.

[۷] Kitayama, S.

[۸] Morling, B.

[۹] Lamoreaux, M.

[۱۰] Kim, H.

[۱۱] Abebe, E. M.

[۱۲] Campbell, W. K.

[۱۳] Foster, J. D.

[۱۴] Margolis, H.D.

[۱۵] Thomas, V. A.

[۱۶] Heine, S. J.

[۱۷] Hamamura, T.

[۱۸] Martin, T.

[۱۹] Lynn, R.

[۲۰] Schmitt, D. P.

[۲۱] Allik, J.

[۲۲] Buffardi, L. E.

[۲۳] Lynam, D. R.

[۲۴] Widiger, T. A.

[۲۵] Samuel, D. B.

[۲۶] Young, S, M.

[۲۷] Pinsky, D.

[۲۸] Deluga, R. J.

[۲۹] Hill, R. W.

[۳۰] Yousey, G. P.

[۳۱] Blickle, G.

[۳۲] Schlegel, A.

[۳۳] Fassbender, P.

[۳۴] Klein, U.

[۳۵] Bushman, B. J.

[۳۶] Baumeister, R. F.

[۳۷] Positive Self-View

[۳۸] Andre, L.

[۳۹] Scollon, C. N.

[۴۰] Diener, E.

[۴۱] Terracciano, A.

[۴۲] Kornath, S.

[۴۳] Stinson

[۴۴] Christopher Lasch

[۴۵] Culture of Narcissism

[۴۶] Tom Wolfe

[۴۷] Theodor Adorno

[۴۸] Levy, K. N.

[۴۹] Ellison, W. D.

[۵۰] Reynoso, J. S.

9 مرداد 1400

0 responses on "خودشیفتگی و فرهنگ"

    Leave a Message

    دکتر نیما قربانی را در کانال‌های زیر دنبال کنید

    Hide picture