
بشر در همه ابعاد زندگی ذهنی، و نه فقط اعتقادات، دائماً در معرض نسبیگرایی و حصرگرایی افراطی است. حصرگرایی افراطی صرفاً به داعش یا جمهوری خواهان امریکایی اختصاص ندارد، بلکه یک مادر مهربان که می گوید“ باید هر روز آب میوه طبیعی بخوری“ هم به حصرگرایی افراطی مبتلا است. نسبیگرایی با ناامیدی و حصرگرایی با خشونت همراه است و هریک به شکلی امکان دیالوگ را از میان میبرند. اگر امیدی به درک واقعیت و رشد و انسجام نباشد، دیالوگی برقرار نمیشود و اگر تکثر در زندگی دیده نشود و جایی برای دیگری در نظر گرفته نشود، باز هم جایی برای دیالوگ باز نمیگردد. نظریه من دیالوژیک، جابهجایی در طیف نسبیگرایی و حصرگرایی را کارکرد ذهن انسان میداند که میتواند به افراط و آسیب منجر شود. تفکر دیالوژیک سالم نمیتواند به نسبیگرایی و حصرگرایی افراطی بینجامد، در عین حالیکه تکثر و حصرگرایی باید در آنِ واحد به درجاتی وجود داشته باشند و این مشخصه و ظرفیت ذهن دیالوژیک انسانی است.
اما منظور از تفکر دیالوژیک سالم چیست؟ مگر تفکر دیالوژیک غیر سالم هم داریم؟ تفکر ماهیتاً دیالوژیک است، سالم و غیر سالم به چه اعتباری مطرح میشود؟ بگذارید این واقعیت مهم در خصوص حصرگرایی و تکثرگرایی را بیشتر بکاویم تا تفکر سالم و ناسالم دیالوژیک روشنتر شود:
واقعیتهایی در زندگی وجود دارد که انسانها به سادگی از آنها غفلت میکنند. برخی از آنها در فهم ماهیت تکثرگرایی و حصرگرایی بسیار مهماند. موضعگیریهای ما اسیدهای آمینه هویت ما هستند که بر اساس نیازها و عواطف شکل میگیرند. بنابراین، مواضع ما نسبت به زندگیمان همچون ناموسمان هستند. برای مثال، شغل یک مرد همچون همسرش ناموس اوست زیرا هویت او را شکل میسازد و پایداری میبخشد. برای همین است که وقتی از ما میپرسند “جنابعالی؟“، خیلی از اوقات خودمان را با شغلمان تعریف میکنیم: من روانشناسم، بقالم، ایرانیم یا پسر محمد باقر فاضلم. بدیهی است که ما هویت و مشاغل متفاوت داریم، چون مواضع متفاوتی داریم، در نتیجه هویتهای متفاوتی نیز داریم. بنابراین، واقعیتهایی در زندگی انسانی هست که نباید از یاد ببریم:
- تکثر: تکثر واقعیت گریزناپذیر زندگی است. قد، وزن، جنسیت، رنگ چشم، شغل، خانواده، نظرات سیاسی و اقتصادی، سبک دینداری، و رفتار آدمها همگی متکثر و متنوع هستند. چشمتان را رو به خود و دنیا باز کنید تا این تکثر را ببینید. تکثر در همه ابعاد یک واقعیت گریزناپذیر است.
- تعلق: من به جنسم، شغلم، تحصیلم، قدم، خانوادهام، ملیتم، دینم، و حزبی که در آن عضوم تعلقخاطر دارم. اینها اسیدهای آمینه هویت من هستند و در نتیجه من به سادگی از آنها صرف نظر نخواهم کرد. من به مؤلفههای هویت خود تعلقخاطر، دلبستگی، و وابستگی دارم. ما مواضع و تعلقات متفاوت و در نتیجه هویتهای متفاوتی داریم.
- تعارض: وجود این تکثر و تعلقخاطر، تعارض را در زندگی انسانی گریزناپذیر میکند. یعنی بسیاری از اوقات موضعگیریهای و هویتهای ما در تعارض با یکدیگر قرار میگیرند. برای مثال، من موافق این حزبم و شما موافق آن حزب، من پیرو این دینم و شما آن دین، من بشر را تماماً جسم میبینم و شما تماماً روح میبینید. تعارض گریزناپذیر و محصول تکثر است. این تکثر در عین اینکه واقعیت دارد، تعارضزا و سرسامآور نیز هست.
بر اساس شواهد پژوهشی، به میزانی که دامنه انتخاب افزایش مییابد، از یک سو احساس آزادی و از سوی دیگر تنش و فشار افزایش مییابد. انسان گرایش به آزادی انتخاب دارد و این تکثر، آزادیآور است. اما افزایش بیش از حد دامنه انتخاب، تعارض تصمیمگیری و در نتیجه، فشار و رنجش را نیز افزون میکند. تکثر در نهایت منجر به ابهام میشود و این عدم قطعیت به پیچیدگی، ابهام، نقصان دانش، و پیشبینیناپذیری میانجامد. زندگی آدمیان در دنیای امروز، به مدد تماس بیشتر فرهنگها و آدمها، پیچیدهتر شده است و همین پیچیدگی وضوح را میکاهد، ما را از دانش کافی جهت موضعگیری محروم میکند، و توان پیشبینی و کنترل را در ما کم میکند.
آدمی در واکنش به این واقعیتها چه کرده و چه میتواند انجام دهد؟ حصرگرایی افراطی یکی از این واکنشهاست: چسبیدن به یک موضع، صدا، یا ایدئولوژی که بر همه چیز غلبه کند. یگانه دیدن تکثر و یا بهعبارتی انکار تکثر، مشکل دیگری از حصرگرایی افراطی است. مرزبندی و محصورکردن خود در یک موضع، و خودی و غیر خودی کردن نوعی دیگر از حصرگرایی افراطی است که در آن تکثر انکار نمیشود، اما مرزها به شدت تقویت میگردد. نسبیگرایی نیز واکنش دیگری به این واقعیتهاست، حقیقتی وجود ندارد و همه نظرگاهها یا مواضع برابرند. این همان دره نسبیگرایی افراطی و انکار حقیقت است. در شکل دیگری از نسبیگرایی حقیقت انکار نمیشود، اما امیدی هم برای نزدیک شدن به آن وجود ندارد. همه این واکنشها به دلایل زیر با واقعیت زندگی انسانی در تعارض است.
رشد هویت و تعلقات من در فرایند حصول واقعیت در گرو چیست؟ جست وجوی واقعیت، کاوش در آن، و یادگیری از آنْ انگیزش ذاتی و فطری انسان است. اما این انگیزه در چه فضایی رشد میکند؟ بگذارید این اصل را با مثالی روشن کنیم. مناظرههای بی. اف. اسکینر و کارل راجرز در سال ۱۹۷۲ در جامعه آمریکا مشهور است. یکی سردمدار رفتارگرایی رادیکال در روانشناسی و دیگری پرچمدار انسانگرایی رادیکال. یکی آزادی را پنداری بیش نمیداند و دیگری بشر را تماماً آزاد میانگارد. رشد رفتارگرایی مدیون زحمات اسکینر و رشد انسانگرایی مدیون راجرز است. اما از منظری دقیقتر رشد رفتارگرایی چقدر مدیون راجرز و رشد انسانگرایی چقدر مدیون اسکینر است؟ انتقادات راجرز تا چه حد به رشد رفتارگرایی کمک کرده است؟ اینجاست که “دشمن دانا بلندت میکند و بر زمینت میزند نادان دوست“. سؤال را کلّیتر مطرح کنیم: ما چقدر محتاج دشمنان خود هستیم؟ اگر گناه نبود، طاعت را چگونه بهدست میآوردیم و اگر بدی نبود، خوبی چگونه معنا مییافت. برخی که چشمشان به واقعیت این جهان باز است، این واقعیت را درک کردهاند و آن را پاک نشدنی و تلاش برای پاک شدنش را مفید نمیدانند. برای مثال پیاژه، میگوید وقتی نظریهای میدهم نیاز به کسی دارم که با نظرم مخالفت نماید. دقت کنید، نیاز دارد کسی با او مخالفت کند. ما نیاز به مخالف داریم تا موضعگیریمان رشد کند و تحکیم شود و این جزیی از بازی زندگی است.
حال تمام این گزارهها را که کنار هم بگذاریم: ۱- تکثر ۲- تعلق ۳- تعارض. در اینجاست که گزاره دیگری شکل میگیرد: ضرورت تعامل دیالوژیک. وقتی گفتهاند و بر سرْدرِ سازمان ملل هم نصب کردهاند که «بنی آدم اعضای یکدیگرند، که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار». معنی این سخن چیست؟ یعنی من همانقدر که محتاج دوستم، به دشمن هم نیاز دارم و در سایهی حضور دشمن است که هویت من و حظّی که از واقعیت و حقیقت دارد، بالندهتر و پروردهتر میشود. بدیهی است در اینجا دشمن به معنای کسی که قصد جان مرا کرده نیست، بلکه به معنای کسی یا چیزی است که با من مخالفت میکند، موضعی متعارض با من دارد، و من، راه من وهویتم را به چالش میکشد.
پس واقعیت دیگری بهعنوان گزاره چهارم ظاهر میشود: من محتاج مواضعی مخالف موضع خودم هستم، من محتاج دشمنم هستم. دشمن من اگر نباشد من رشد نمیکنم. هر نیرویی بایستی در تقابل با نیرویی دیگر قرار گیرد تا رشد کند. از این نظرگاه، طرفداری نیچه از جنگ و کشمکش و در عین حال مخالفت او با کینه توزی روشن می شود. جانبداری نیچه از جنگاوری به حمایت وی از ستیزهجویی تعبیر شده است، اما به باور من، نیچه فهمیده بود که اگر نیروها در تقابل با یکدیگر نباشند، رشدی صورت نمیگیرد. بهعبارت دیگر، زندگی حاصل تقابل نیروهاست و از فرایند تقابل نیروهاست که زندگی و رشد به پیش میرود. میتوان گفت منظور وی از «اراده معطوف به قدرت» همین است: من و موضع من بایستی با موضع مخالف به چالش کشیده شود تا ظرفیتهایی برای بقای هویت و جهانبینی من ایجاد شود و این یک باید نیست، بلکه ماهیت حیات انسانی است که ممکن است اشکال ناسالمی به خود گیرد. این ماهیت حیات انسانی است که ارتباط دیالوژیک را به پیش میبرد، اما بشر به ورطه حصرگرایی و نسبیگرایی افراطی بهعنوان یک آسیب معمول و متداول میافتد.
حصرگرایی و نسبیگرایی تنها محدود به ایدئولوژی نیست. برای مثال رهبر یک گروه موسیقی خاص حاضر نیست سبک موسیقی خود را که از نیم قرن پیش شکل گرفته، تغییر دهد. این حصرگرایی بر خلاف تصور عامه مردم، مشخصهی افراد محافظهکار نیست بلکه مشخصه و نشان دهندهی آسیب پذیری بشریت است. یک جوان هیپی نیز حصرگرایی خود را دارد، همانطور که یک عضو داعش هم حصرگرایی خود را دارد. از یاد نبریم، حصرگرایی مفید و گریزناپذیر است و میتواند به اشکال افراطی و ناسالم متجلی شود همانگونه که تکثر و تکثرگرایی نیز ممکن است چنین سرنوشتی داشته باشد.
وقتی این واقعیتها کنار یکدیگر جمع میشوند، چیزی از دل آن زاده میشود: ما نیاز به دیالوگ داریم، دیالوگ با مخالف، با دشمن، با کسی که با او در تعارضیم، و دیالوگ در قالب پرسش، پاسخ و چالش. دشمن من به من کمک میکند تا خودم را بشناسم. دیالوگ و چالش من با دیگری به من کمک میکند تا مفروضههای خود و دیگری را بشناسم و در این فرایندِ دیالوگ ممکن است ما با هم منسجم یا از همدیگر منشعب شویم یا یکی در دیگری ذوب شود، و یا ممکن است تعارض ادامه یابد، اما این تداوم الزاماً شکل مضری به خود نگیرد. در نتیجهی چنین وضعیتی، دیالوگ ادامه مییابد، بدون اینکه بخواهیم همدیگر را ببلعیم، و یا بدون اینکه بخواهیم یکی در دیگری با زور ذوب شود. در این فضاست که در چارچوب مفروضاتمان بیشتر و بیشتر به کشف حقیقت نزدیک میشویم. وقتی چنین واقعیتی را در دنیای ذهنی انسانها در نظر بگیریم، آنگاه ناگزیر خواهیم بود هم حصرگرایی و هم تکثرگرایی را به رسمیت بشناسیم، منتها بایستی به هر دو آداب و نظم دهیم تا از یکسو به تعصبورزی و از دگرسوی به نسبیگرایی در نغلتند.
نیما قربانی