مبانی عصب‌شناختی فرونشانی احساسات

2015/11/30
69 بازدید
مبانی عصب‌شناختی فرونشانی احساسات

“هیچ چیز به اندازه فریب ندادن خود دشوار نیست” (لودویک ویتگنشتاین)

چه مقدار از آنچه شما در زندگی روزمره به‌صورت هشیارانه تجربه می‏‌کنید تحت تاثیر فرایند‏های ناهشیار و ناآشکار است؟ این سوال یکی از بی‏‌شمار سوالاتی است که فهم ما از خودمان را مشکل کرده است. ما نمی‏‌دانیم که چطور تکانه‌‏ها، امیال و انگیزه‏‌های هشیار، ناهشیار شده؛ یا برعکس اینکه چطور تکانه‌‏ها، امیال و انگیزه‌‏های ناهشیار به طور ناگهانی هشیار می‏‌شوند.

پیشرفت‏‌های تکنولوژی نظیر fMRI دانشمندان را قادر ساخت تا مستقیماً فعالیت‏‌های مغزی را اندازه‏‌گیری کنند. این توانایی منجر به احیا و مفهوم پردازی دوباره‏‌ی مفاهیم کلیدی روانکاوی بر اساس این ایده شد که نیروهای درونی خارج از هشیاری بر رفتار ما تاثیر می‏‌گذارند. بر اساس نظریه روان پویشی، فرایندهای پویشی ناهشیار به‌صورت دفاعی، تفکرات و تکانه‏‌های اضطراب برانگیز را در پاسخ به موقعیت‏‌های ناسازگار از هشیاری دور می‏کنند. این فرایندها که مانع ورود افکار ناخواستنی و نامطلوب به هشیاری می‏‌شود را مکانیسم‏‌های دفاعی می‏‌نامند و شامل سرکوبی[۱]، فرونشانی[۲] و تجزیه[۳] است. فرونشانی یک شکل ارادی از سرکوب است که توسط زیگموند فروید در سال ۱۸۹۲ مطرح شد. این مکانیسم فرایند هشیارانه‏‌ی بیرون راندن افکار، احساسات، خیال‏پردازی‏‌ها و امیال ناخواستنی و اضطراب برانگیز از آگاهی است. فرونشانی نسبت به سرکوبی که فرایند ناهشیار راندن افکار، خاطرات و تکانه‏‌های دردناک از هشیاری است، بیشتر توسط آزمایش‏‌های کنترل شده قابل بررسی است.

اگر شما در سوگ یک عزیز یا در غم از هم پاشیدن یک رابطه باشید، ممکن است آگاهانه تصمیم بگیرید که برای از سر گرفتن زندگی‏‌تان از تفکر در مورد این موقعیت‏‌ها اجتناب کنید. در مثالی دیگر، ممکن است شما مایل باشید که به رییس‏‌تان آنچه را که در مورد او فکر می‏‌کنید و همچنین رفتار نامناسبش به او بگویید، اما شما این فکر را فرو می‏‌نشانید چون به شغل‏تان نیاز دارید. در هر دو مورد، میل هشیار است اما توسط نیروی اراده که از تصمیم منطقی برای اجتناب از عمل نشأت می‏‌گیرد، خنثی می‏‌شود. اما این تکانه یا سائق ممکن است خودش را به شیوه‏‌های دیگری نشان دهد: مثلا شما ممکن است مدام در کنار رئیس‏‌تان شروع به سرفه کردن کنید، هرچند که بیمار نیستید؛ یا یک میل جنسی فرونشانده شده ممکن است در عبارات رکیک و لغزش‏‌های زبانی باز ظاهر شود. در کل، افکار، خاطرات و امیال “فراموش شده” می‏‌توانند بر رفتار، افکار و احساسات هشیار ما اثر بگذارند و همچنین می‌‏توانند خودشان را به عنوان نشانه‏‌ها[۴] و یا حتی بیماری‏‌های روانی ابراز کنند.

اگرچه عده‌‏ای ادعا می‏‌کنند که فرونشانی یکی از افسانه‏‌های روانکاوانه است که فاقد پشتوانه علمی است، داده‌های fMRI خلاف این را ثابت می‏‌کند. میشل سی. اندرسون، روانشناس دانشگاه اندروز اسکاتلند و همکارانش آزمایشی را تحت عنوان “فکر کن- فکر نکن”[۵] طراحی کردند تا مبنایی برای فرونشانی خاطرات در مغز بیابند. آزمودنی‏‌ها می‏‌بایست ۴۸جفت لغت (مثلاً امتحان-سوسک؛ یا بخار- قطار) را حفظ می‏‌کردند. سپس درحالی‏‌که زیر دستگاه اسکنر مغزی بودند به آن‌ها یک لغت سرنخ (مثلا امتحان) را نشان دادند و آن‌ها باید دو تکلیف را انجام می‏‌دادند: یا باید لغت همتا (مثلاً سوسک) را بیاد می‏‌آوردند (موقعیت پاسخ) یا مانع ورود آن به آگاهی می‏‌شدند (موقعیت فرونشانی).[۶] فرونشانی فعالانه لغت همتا (موقعیت فرونشانی) در مقایسه با موقعیت پاسخ منجر به کاهش یادآوری آن لغت شد. این نتیجه فقط یک فراموشی ساده که به‌علت مرور زمان رخ می‏‌دهد نبود.

یافته‏‌های تصویری که اندرسون و همکارانش جمع آوری کردند نشان داد برای فرونشانی لغات، قسمت‌هایی از مغز آزمودنی‌ها که در «کنترل اجرایی» نقش دارند، یعنی مناطقی از کرتکس پیش‌پیشانی، به کار می‌افتند تا پردازش را در بخش‌های مهمی از مغز که در ذخیره و بازیابی اطلاعات نقش دارند، به ویژه هیپوکامپ، متوقف کنند. این یافته‏‌ها بسیار ارزشمنداند زیرا مطالعات قبلی نشان داده بود که سطح فعالیت هیپوکامپ متناسب با به یادآوری خاطرات است؛ هرچه فعالیت هیپوکامپ بیشتر شود، احتمال یادآوری افزایش می‏‌یابد. یافته‏‌ی جالب توجه دیگر این بود که مغز زمانی که از به‌‏یادآوری خاطره‏‌ای اجتناب می‏‌کند، فعال‌تر از زمانی است که در حال یادآوری آن است. افراد خاطرات ناخوشایند را با اعمال تلاش‏‌های فعالانه، درست به همان شیوه‏ای که فروید تصویر کرده بود فرو می‏‌نشانند؛ فرایندی که در سیستم عصبی قابل ردیابی است.

شواهد فرونشانی

پیوند فرونشانی یا مکانیسم‏‌های مغزی کاملاً پذیرفته شده که درگیر در کنترل رفتاری هستند، این مفهوم را از تخت روانکاوی بیرون کشیده و آن را در قلمرو فیزیکی مغز گسترده است. یک شکل متفاوت فرونشانی، که به‌عنوان فرونشانی ادراکی-دیداری شناخته شده است وقتی اتفاق می‏‌افتد که یک شی یا قسمتی از آن به‌صورت هشیارانه دیده نشود، حتی با وجود اینکه یک تصویر گویا و شفاف از آن وجود دارد. یک مورد عمده شامل تصاویر دو‏پایا[۷] است؛ مثلا تصویر مکعب، تصویر گلدان- صورت یا تصویر اردک- خرگوش در شکل زیر.

چشم‏‌ها خطوط و اشکال یکسانی را می‏بینند، اما آنچه شما هشیارانه در ذهن‏تان می‏‌بینید از اردک به خرگوش و از خرگوش به اردک تغییر می‏‌کند. وقتی تصویر اردک در ذهن‏تان به‌صورت هشیارانه دیده [و تثبیت] شود، تصویر خرگوش «فرونشانده» می‌شود (و بر عکس).

یک مثال دیگر، فرونشانی دیداری رقابت دو‏چشمی[۸] است. در این حالت، دو تصویر متفاوت همزمان به هر یک از چشم‌‏ها ارائه می‏‌شود؛ برای مثال تصویر یک دختر خندان به چشم چپ و تصویر یک ماشین به چشم راست شما داده می‏‌شود. این دو تصویر برای دستیابی به هشیاری رقابت می‏‌کنند و هر یک از آن‌ها تنها برای مدت کوتاهی دیگری را فرو می‌‏نشاند. برای چند ثانیه شما صورت دختر را می‏‌بینید، اما ناگهان قطعات ماشین شروع به درخشیدن می‏‌کنند تا اینکه چهره دختر کم کم محو می‏‌شود و شما تنها ماشین را می‏‌بینید. سپس چشم‏‌های خندان دختر بار دیگر ماشین را کنار می‏‌زنند و به صحنه می‏‌آیند و این رقص بی‌پایان همین‌طور ادامه می‏‌یابد.

بنابرین اگرچه هر دو چشم همیشه یک چیز را می‏‌بینند، اما ادراک هشیارانه شما از لحظه‏‌ای به لحظه‌‏ی دیگر تغییر می‏‌یابد. ادراک دو‏پایا موقعیتی ایده آل برای ردیابی هشیاری در مغز انسان با استفاده از تصویر‏برداری کارکردی مغز است. از آن‏جایی که چشم‏‌ها در حالت بی‌حرکتی و پلک نزدن قرار گرفتند، این رقص و تغییر دائمی تحت کنترل ارادی اندکی است. بنابرین، از نقطه نظر روانکاوی، شاید بهتر باشد این فرایند را سرکوب ادراکی بنامیم تا فرونشانی ادراکی. حال باید پرسید که آیا مکانیسم‌‏های نورونی پایه‌ایِ فرونشانی و سرکوب ادراکی دیداری ارتباطی با فرونشانی و سرکوب روانکاوانه دارد؟

هیجانات مجزا

تجزیه یک موضوع بحث برانگیز دیگر است که در آن افکار، هیجانات، حس‏ها و خاطرات از سایر بخش‏های روان جدا می‌‏شوند. تجزیه که ابتدا توسط روان پزشک فرانسوی، پیر ژانه معرفی شد، می‏‌تواند در افراد سالم نیز اتفاق بیفتد؛ مثلاً هنگام رانندگی در آزادراه پس از یکی دو مایل مسافت طی شده چیزی به خاطر نمی‌آورید چون به اطراف توجهی نداشته‌اید، یا زمانی که غرق در یک فیلم و کتاب می‏‌شوید، یا مثلا هنگامی که به یک اتاق وارد می‏‌شوید اما فراموش می‏‌کنید که چرا به آن قدم گذاشته‏‌اید.

حالات شدیدتر تجزیه در اختلالات روانی مانند اختلال هویت تجزیه‌ای[۹] (DID) قابل مشاهده است؛ اختلالی که قبلا با نام اختلال هویت چندگانه شناخته می‏‌شد و دربردارنده ظهور دو یا چند شخصیت متمایز است. این حالات هویتی متمایز با پاسخ‏‌های عاطفی، افکار، خلق و تصویر خود ادراک شده متفاوتی مشخص می‏شوند که به صورت مداوم و متناوب کنترل رفتار و هشیاری فرد را بر عهده می‏‌گیرند. اختلال هویت تجزیه‏‌ای در نتیجه چند پارگی هویت در نظر گرفته می‏‌شود و نه تکثر شخصیت‏‌های متمایز. بنابرین نه تنها بیماران بیش از یک هویت (چند خود متمایز) ندارند، بلکه آن‏ها حتی فاقد یک هویت‏‌اند (یک خود چند پاره).

اختلال هویت تجزیه‏‌ای اغلب با آسیب‏‌های شدید و طولانی مدت کودکی (مثل مورد غفلت یا سو استفاده عاطفی و جنسی واقع شدن) مرتبط‏ اند، و به‌عنوان راهی برای مقابله با موقعیت‏‌هایی که جذب آن در خویشتن هشیار فرد دردناک و تهدیدکننده است ایجاد می‏‌شود. شخص به اصطلاح «ذهن خودش را ترک کرده است» تا از تجارب اضطراب برانگیزی که نمی‏‌توان به صورت جسمی از آن‏ها اجتناب کرد فرار کند. فرآیند تجزیه اجازه می‌دهد احساس‌ها و خاطره‌های آسیب‌زا به لحاظ روان‌شناختی از دیگر احساس‌ها و خاطره ها مجزا شوند تا فرد بتواند به فعالیت خود ادامه دهد، انگار که هیچ حادثه‏‌ای اتفاق نیفتاده است. در حالی که یک حالت ذهنی بیمار به تاریخچه خاطرات آسیب زا برای مثال تجاوز جنسی دسترسی دارد، یک حالت ذهنی دیگر وی ادعا می‏‌کند که هیچ چیزی از این خاطره به یاد نمی‏‌آورد. این استفاده دفاعی فرایند تجزیه، حتی مدت‏‌ها بعد از اتمام تجربه آسیب‏‌زا ادامه می‏‌یابد.

مطالعات زیستی عصبی اختلال هویت تجزیه‏‌ای از اعتبار این تشخیص بالینی حمایت می‏‌کنند و نشان می‏‌دهند که یک مغز می‏‌تواند دو یا بیش از دو حالت خودآگاهی مجزا را تولید کند که در هر یک از این حالات، الگوهای منحصر به فرد دیدن، فکر کردن، رفتار کردن و به یاد آوردن قابل مشاهده است. شاخص‏‌های جسمانی مانند تغییر در میزان رسانایی الکترکی پوست (مرتبط با عرق کردن)، ضربان قلب، میزان پاسخ به داروها، واکنش‏‌های آلرژیک و حساسیت، و عملکرد غدد درون ریز، بسته به اینکه اکنون فرد در کدام حالت ذهنی است، متفاوت است. برای مثال سیمون ریندرز[۱۰] و همکارانش در دانشگاه گرونینگن هلند، واکنش‌‏های ذهنی (شامل واکنش‏‌های عاطفی مثل ترس و واکنش‏‌های حسی حرکتی مثل بی قراری)، پاسخ‏‌های قلبی عروقی (شامل تعداد ضربان قلب، فشار خون، و تغییر در تعداد ضربان قلب) و الگوهای تحریک مغزی ۱۱ بیمار دارای اختلال هویت تجزیه‌‏ای را ثبت کردند. در حالی‌که افراد ابتدا در یک حالت ذهنی و بعد در حالت ذهنی دیگر بودند، داستانی در مورد زندگی‏‌شان را که هم مربوط به تجربه آسیب‏‌زا و هم تجارب و خاطرات غیر آسیب‏‌زای آن‏‌ها بود خواندند. این بیماران در حالت ذهنی خنثی‏‌شان، به داستان آسیب‏‌زا طوری واکنش نشان می‏‌دادند که گویی یک خاطره خنثی است و ادعا می‏‌کردند که آن را به یاد نمی‏‌آورند. اما همین افراد در حالت ذهنی آسیب دیده، واکنش شدید ذهنی و قلبی عروقی و همچنین الگوی متفاوت تحریک مغزی به خاطرات آسیب‏‌زا نشان دادند و همچنین آن خاطره دردناک را به خاطر می‏‌آوردند. بنابرین مشهود است که چند هویت متمایز می‌‏توانند در یک جمجمه زندگی کنند.

دیدن یا ندیدن

گاهی اوقات تفاوت بین شخصیت‏‌ها به اندازه تفاوت بین روز و شب است. برونو والدووگل[۱۱] و الکس اولریچ[۱۲] روانکاو و هانس استراسبرگر[۱۳] روانشناس در مونیخ آلمان بیماری با اختلال تجزیه‏‌ای را گزارش کردند که پس از حدود ۱۵ سال تشخیص نابینایی، در طول رواندرمانی به تدریج بینایی‏اش را به‌دست آورد. چشم‏‌های این بیمار فی نفسه مشکلی نداشت و تست‏‌های چشم پزشکی نیز این را ثابت می‏‌کردند، اما وی مدعی بود که نمی‏‌تواند ببیند. در طول یک آزمایش که در این‏جا مرور می‏‌کنیم، یک شخصیت بینایی نرمالی داشت، در حالی‌که شخصیت جوان‏‌تر (که سریعاً با صدا زدن نامش فراخوانده می‏‌شود) کور بود. اگر فعالیت‏‌های الکتریکی که توسط الکترودهای دستگاه الکتروانسفالوگرافی ثبت می‏‌شود نبود، این پدیده می‏‌توانست به هیستری تعبیر شود. در حالت شخصیت بینا، در پاسخ به یک صفحه شطرنجی که مربع‏‌هایش هر ثانیه ده بار رنگ‏شان از سفید به سیاه و برعکس عوض می‏‌شد، EEG نشان‏ دهنده امواج مغزی نرمال بود. اما در حالت شخصیتی نابینا، فعالیت‏‌های برانگیخته شده توسط بینایی کاهش یافت (توضیحات عکس زیر را مشاهده کنید). هیچ مکانیسم شناخته شده‌‏ای وجود ندارد که به فرد اجازه دهد مانع دیدن تصاویر با چشم باز شود. این یافته دلالت بر این دارد که مغز می‏‌تواند به‌سرعت در مراحل ابتدایی سیستم بینایی مداخله کرده و مانع رسیدن اطلاعات بینایی به قشر مخ فرد شود. حال چگونگی این کار چندان مشخص نیست.

آنچه در اختلال تجزیه‏‌ای تغییر می‏کند نه میزان فعالیت قسمت‏‌های خاصی از مغز ، بلکه میزان فعالیت بین این قسمت‏‌ها است. انسجام و هماهنگی در عملکرد مناطق قشری و زیر قشری برای تجربه هشیارانه منسجم و پیوسته ضروری است. شیوه‏ای که مغز با سایر اجزا ارتباط دارد و همچنین شیوه‌‏ای که قسمت‏‌های مختلف مغز با هم تعامل می‏‌کنند بسیار مهم است. تجزیه ممکن است از اختلال در ارتباطات و پیوندهای خاصی بین مناطق مغزی سرچشمه گیرد. بنابرین، اختلالات تجزیه‏‌ای ممکن است در نتیجه نقص در هماهنگی و انسجام مدارهای نورونی توزیع شده‏‌ای باشد که خودآگاهی ذهنی[۱۴] ما را شکل می‏‌دهد.

پیشرفت‏‌های جدید در عصب شناسی و تکنولوژی، عصب‏- زیست شناسیِ ناهشیار پویشی را که توسط فروید، ژانه و سایر نظریه پردازان پا به عرصه گذاشت، آشکار کرده است. در این مسیر، اکثر آنچه که در ابتدا تنها از راه “درمان از طریق گفتگو[۱۵]” مطرح شده بودند، تجدید نظر، تصحیح و گسترش یافت. یافتن روش‏‌هایی جدید برای آزمایش تجربی فرایندهای ناهشیار پویشی مثل سرکوب، فرونشانی و تجزیه، اساس نورونی آن‏ها را در آینده به صورت کامل آشکار خواهد ساخت. این تلاش‏ها به بیماران برای گزینه‏‌های درمانی اثربخش‌‏تر و به ما در درک بهتر هشیاری‏‌مان کمک خواهد کرد.

منابعی برای مطالعه بیشتر:

Neural Systems Underlying the Suppression of Unwanted Memories. michael c. anderson et al. in Science, vol. 303, pages 232–۲۳۵; January 9, 2004

.Psychobiological Characteristics of Dissociative Identity Disorder: A Symptom Provocation Study. a.a.t. simone reinders et al. in Biological Psychiatry, vol. 60, no. 7, pages 730–۷۴۰; october 1, 2006

هیتر برلین، کریستف کخ؛ آوریل ۲۰۰۹

ترجمه: امیدرضا قاسمی


[۱] repression

[۲] suppression

[۳] dissociation

[۴] symptoms

[۵] think/no-think

[۶] به عبارتی در یک تکلیف باید لغت همتا را بیاد ‏آوردند (فکر کن) و در تکلیف دیگر پس از مشاهده لغت سرنخ، نباید به لغت همتا فکر کنند یا آن را به زبان بیاورند (فکر نکن). م

[۷] bistable figure

[۸] binocular rivalry

[۹] dissociative identity disorder

[۱۰] Simon Randers

[۱۱] Bruno Waldvogel

[۱۲] Alex Ullrich

[۱۳] Hans Strasburger

[۱۴] subjective self-awareness

[۱۵] talking cure

دیدگاه خود را بنویسید