“هیچ چیز به اندازه فریب ندادن خود دشوار نیست” (لودویک ویتگنشتاین)
چه مقدار از آنچه شما در زندگی روزمره بهصورت هشیارانه تجربه میکنید تحت تاثیر فرایندهای ناهشیار و ناآشکار است؟ این سوال یکی از بیشمار سوالاتی است که فهم ما از خودمان را مشکل کرده است. ما نمیدانیم که چطور تکانهها، امیال و انگیزههای هشیار، ناهشیار شده؛ یا برعکس اینکه چطور تکانهها، امیال و انگیزههای ناهشیار به طور ناگهانی هشیار میشوند.
پیشرفتهای تکنولوژی نظیر fMRI دانشمندان را قادر ساخت تا مستقیماً فعالیتهای مغزی را اندازهگیری کنند. این توانایی منجر به احیا و مفهوم پردازی دوبارهی مفاهیم کلیدی روانکاوی بر اساس این ایده شد که نیروهای درونی خارج از هشیاری بر رفتار ما تاثیر میگذارند. بر اساس نظریه روان پویشی، فرایندهای پویشی ناهشیار بهصورت دفاعی، تفکرات و تکانههای اضطراب برانگیز را در پاسخ به موقعیتهای ناسازگار از هشیاری دور میکنند. این فرایندها که مانع ورود افکار ناخواستنی و نامطلوب به هشیاری میشود را مکانیسمهای دفاعی مینامند و شامل سرکوبی[۱]، فرونشانی[۲] و تجزیه[۳] است. فرونشانی یک شکل ارادی از سرکوب است که توسط زیگموند فروید در سال ۱۸۹۲ مطرح شد. این مکانیسم فرایند هشیارانهی بیرون راندن افکار، احساسات، خیالپردازیها و امیال ناخواستنی و اضطراب برانگیز از آگاهی است. فرونشانی نسبت به سرکوبی که فرایند ناهشیار راندن افکار، خاطرات و تکانههای دردناک از هشیاری است، بیشتر توسط آزمایشهای کنترل شده قابل بررسی است.
اگر شما در سوگ یک عزیز یا در غم از هم پاشیدن یک رابطه باشید، ممکن است آگاهانه تصمیم بگیرید که برای از سر گرفتن زندگیتان از تفکر در مورد این موقعیتها اجتناب کنید. در مثالی دیگر، ممکن است شما مایل باشید که به رییستان آنچه را که در مورد او فکر میکنید و همچنین رفتار نامناسبش به او بگویید، اما شما این فکر را فرو مینشانید چون به شغلتان نیاز دارید. در هر دو مورد، میل هشیار است اما توسط نیروی اراده که از تصمیم منطقی برای اجتناب از عمل نشأت میگیرد، خنثی میشود. اما این تکانه یا سائق ممکن است خودش را به شیوههای دیگری نشان دهد: مثلا شما ممکن است مدام در کنار رئیستان شروع به سرفه کردن کنید، هرچند که بیمار نیستید؛ یا یک میل جنسی فرونشانده شده ممکن است در عبارات رکیک و لغزشهای زبانی باز ظاهر شود. در کل، افکار، خاطرات و امیال “فراموش شده” میتوانند بر رفتار، افکار و احساسات هشیار ما اثر بگذارند و همچنین میتوانند خودشان را به عنوان نشانهها[۴] و یا حتی بیماریهای روانی ابراز کنند.
اگرچه عدهای ادعا میکنند که فرونشانی یکی از افسانههای روانکاوانه است که فاقد پشتوانه علمی است، دادههای fMRI خلاف این را ثابت میکند. میشل سی. اندرسون، روانشناس دانشگاه اندروز اسکاتلند و همکارانش آزمایشی را تحت عنوان “فکر کن- فکر نکن”[۵] طراحی کردند تا مبنایی برای فرونشانی خاطرات در مغز بیابند. آزمودنیها میبایست ۴۸جفت لغت (مثلاً امتحان-سوسک؛ یا بخار- قطار) را حفظ میکردند. سپس درحالیکه زیر دستگاه اسکنر مغزی بودند به آنها یک لغت سرنخ (مثلا امتحان) را نشان دادند و آنها باید دو تکلیف را انجام میدادند: یا باید لغت همتا (مثلاً سوسک) را بیاد میآوردند (موقعیت پاسخ) یا مانع ورود آن به آگاهی میشدند (موقعیت فرونشانی).[۶] فرونشانی فعالانه لغت همتا (موقعیت فرونشانی) در مقایسه با موقعیت پاسخ منجر به کاهش یادآوری آن لغت شد. این نتیجه فقط یک فراموشی ساده که بهعلت مرور زمان رخ میدهد نبود.
یافتههای تصویری که اندرسون و همکارانش جمع آوری کردند نشان داد برای فرونشانی لغات، قسمتهایی از مغز آزمودنیها که در «کنترل اجرایی» نقش دارند، یعنی مناطقی از کرتکس پیشپیشانی، به کار میافتند تا پردازش را در بخشهای مهمی از مغز که در ذخیره و بازیابی اطلاعات نقش دارند، به ویژه هیپوکامپ، متوقف کنند. این یافتهها بسیار ارزشمنداند زیرا مطالعات قبلی نشان داده بود که سطح فعالیت هیپوکامپ متناسب با به یادآوری خاطرات است؛ هرچه فعالیت هیپوکامپ بیشتر شود، احتمال یادآوری افزایش مییابد. یافتهی جالب توجه دیگر این بود که مغز زمانی که از بهیادآوری خاطرهای اجتناب میکند، فعالتر از زمانی است که در حال یادآوری آن است. افراد خاطرات ناخوشایند را با اعمال تلاشهای فعالانه، درست به همان شیوهای که فروید تصویر کرده بود فرو مینشانند؛ فرایندی که در سیستم عصبی قابل ردیابی است.
شواهد فرونشانی
پیوند فرونشانی یا مکانیسمهای مغزی کاملاً پذیرفته شده که درگیر در کنترل رفتاری هستند، این مفهوم را از تخت روانکاوی بیرون کشیده و آن را در قلمرو فیزیکی مغز گسترده است. یک شکل متفاوت فرونشانی، که بهعنوان فرونشانی ادراکی-دیداری شناخته شده است وقتی اتفاق میافتد که یک شی یا قسمتی از آن بهصورت هشیارانه دیده نشود، حتی با وجود اینکه یک تصویر گویا و شفاف از آن وجود دارد. یک مورد عمده شامل تصاویر دوپایا[۷] است؛ مثلا تصویر مکعب، تصویر گلدان- صورت یا تصویر اردک- خرگوش در شکل زیر.
چشمها خطوط و اشکال یکسانی را میبینند، اما آنچه شما هشیارانه در ذهنتان میبینید از اردک به خرگوش و از خرگوش به اردک تغییر میکند. وقتی تصویر اردک در ذهنتان بهصورت هشیارانه دیده [و تثبیت] شود، تصویر خرگوش «فرونشانده» میشود (و بر عکس).
یک مثال دیگر، فرونشانی دیداری رقابت دوچشمی[۸] است. در این حالت، دو تصویر متفاوت همزمان به هر یک از چشمها ارائه میشود؛ برای مثال تصویر یک دختر خندان به چشم چپ و تصویر یک ماشین به چشم راست شما داده میشود. این دو تصویر برای دستیابی به هشیاری رقابت میکنند و هر یک از آنها تنها برای مدت کوتاهی دیگری را فرو مینشاند. برای چند ثانیه شما صورت دختر را میبینید، اما ناگهان قطعات ماشین شروع به درخشیدن میکنند تا اینکه چهره دختر کم کم محو میشود و شما تنها ماشین را میبینید. سپس چشمهای خندان دختر بار دیگر ماشین را کنار میزنند و به صحنه میآیند و این رقص بیپایان همینطور ادامه مییابد.
بنابرین اگرچه هر دو چشم همیشه یک چیز را میبینند، اما ادراک هشیارانه شما از لحظهای به لحظهی دیگر تغییر مییابد. ادراک دوپایا موقعیتی ایده آل برای ردیابی هشیاری در مغز انسان با استفاده از تصویربرداری کارکردی مغز است. از آنجایی که چشمها در حالت بیحرکتی و پلک نزدن قرار گرفتند، این رقص و تغییر دائمی تحت کنترل ارادی اندکی است. بنابرین، از نقطه نظر روانکاوی، شاید بهتر باشد این فرایند را سرکوب ادراکی بنامیم تا فرونشانی ادراکی. حال باید پرسید که آیا مکانیسمهای نورونی پایهایِ فرونشانی و سرکوب ادراکی دیداری ارتباطی با فرونشانی و سرکوب روانکاوانه دارد؟
هیجانات مجزا
تجزیه یک موضوع بحث برانگیز دیگر است که در آن افکار، هیجانات، حسها و خاطرات از سایر بخشهای روان جدا میشوند. تجزیه که ابتدا توسط روان پزشک فرانسوی، پیر ژانه معرفی شد، میتواند در افراد سالم نیز اتفاق بیفتد؛ مثلاً هنگام رانندگی در آزادراه پس از یکی دو مایل مسافت طی شده چیزی به خاطر نمیآورید چون به اطراف توجهی نداشتهاید، یا زمانی که غرق در یک فیلم و کتاب میشوید، یا مثلا هنگامی که به یک اتاق وارد میشوید اما فراموش میکنید که چرا به آن قدم گذاشتهاید.
حالات شدیدتر تجزیه در اختلالات روانی مانند اختلال هویت تجزیهای[۹] (DID) قابل مشاهده است؛ اختلالی که قبلا با نام اختلال هویت چندگانه شناخته میشد و دربردارنده ظهور دو یا چند شخصیت متمایز است. این حالات هویتی متمایز با پاسخهای عاطفی، افکار، خلق و تصویر خود ادراک شده متفاوتی مشخص میشوند که به صورت مداوم و متناوب کنترل رفتار و هشیاری فرد را بر عهده میگیرند. اختلال هویت تجزیهای در نتیجه چند پارگی هویت در نظر گرفته میشود و نه تکثر شخصیتهای متمایز. بنابرین نه تنها بیماران بیش از یک هویت (چند خود متمایز) ندارند، بلکه آنها حتی فاقد یک هویتاند (یک خود چند پاره).
اختلال هویت تجزیهای اغلب با آسیبهای شدید و طولانی مدت کودکی (مثل مورد غفلت یا سو استفاده عاطفی و جنسی واقع شدن) مرتبط اند، و بهعنوان راهی برای مقابله با موقعیتهایی که جذب آن در خویشتن هشیار فرد دردناک و تهدیدکننده است ایجاد میشود. شخص به اصطلاح «ذهن خودش را ترک کرده است» تا از تجارب اضطراب برانگیزی که نمیتوان به صورت جسمی از آنها اجتناب کرد فرار کند. فرآیند تجزیه اجازه میدهد احساسها و خاطرههای آسیبزا به لحاظ روانشناختی از دیگر احساسها و خاطره ها مجزا شوند تا فرد بتواند به فعالیت خود ادامه دهد، انگار که هیچ حادثهای اتفاق نیفتاده است. در حالی که یک حالت ذهنی بیمار به تاریخچه خاطرات آسیب زا برای مثال تجاوز جنسی دسترسی دارد، یک حالت ذهنی دیگر وی ادعا میکند که هیچ چیزی از این خاطره به یاد نمیآورد. این استفاده دفاعی فرایند تجزیه، حتی مدتها بعد از اتمام تجربه آسیبزا ادامه مییابد.
مطالعات زیستی عصبی اختلال هویت تجزیهای از اعتبار این تشخیص بالینی حمایت میکنند و نشان میدهند که یک مغز میتواند دو یا بیش از دو حالت خودآگاهی مجزا را تولید کند که در هر یک از این حالات، الگوهای منحصر به فرد دیدن، فکر کردن، رفتار کردن و به یاد آوردن قابل مشاهده است. شاخصهای جسمانی مانند تغییر در میزان رسانایی الکترکی پوست (مرتبط با عرق کردن)، ضربان قلب، میزان پاسخ به داروها، واکنشهای آلرژیک و حساسیت، و عملکرد غدد درون ریز، بسته به اینکه اکنون فرد در کدام حالت ذهنی است، متفاوت است. برای مثال سیمون ریندرز[۱۰] و همکارانش در دانشگاه گرونینگن هلند، واکنشهای ذهنی (شامل واکنشهای عاطفی مثل ترس و واکنشهای حسی حرکتی مثل بی قراری)، پاسخهای قلبی عروقی (شامل تعداد ضربان قلب، فشار خون، و تغییر در تعداد ضربان قلب) و الگوهای تحریک مغزی ۱۱ بیمار دارای اختلال هویت تجزیهای را ثبت کردند. در حالیکه افراد ابتدا در یک حالت ذهنی و بعد در حالت ذهنی دیگر بودند، داستانی در مورد زندگیشان را که هم مربوط به تجربه آسیبزا و هم تجارب و خاطرات غیر آسیبزای آنها بود خواندند. این بیماران در حالت ذهنی خنثیشان، به داستان آسیبزا طوری واکنش نشان میدادند که گویی یک خاطره خنثی است و ادعا میکردند که آن را به یاد نمیآورند. اما همین افراد در حالت ذهنی آسیب دیده، واکنش شدید ذهنی و قلبی عروقی و همچنین الگوی متفاوت تحریک مغزی به خاطرات آسیبزا نشان دادند و همچنین آن خاطره دردناک را به خاطر میآوردند. بنابرین مشهود است که چند هویت متمایز میتوانند در یک جمجمه زندگی کنند.
دیدن یا ندیدن
گاهی اوقات تفاوت بین شخصیتها به اندازه تفاوت بین روز و شب است. برونو والدووگل[۱۱] و الکس اولریچ[۱۲] روانکاو و هانس استراسبرگر[۱۳] روانشناس در مونیخ آلمان بیماری با اختلال تجزیهای را گزارش کردند که پس از حدود ۱۵ سال تشخیص نابینایی، در طول رواندرمانی به تدریج بیناییاش را بهدست آورد. چشمهای این بیمار فی نفسه مشکلی نداشت و تستهای چشم پزشکی نیز این را ثابت میکردند، اما وی مدعی بود که نمیتواند ببیند. در طول یک آزمایش که در اینجا مرور میکنیم، یک شخصیت بینایی نرمالی داشت، در حالیکه شخصیت جوانتر (که سریعاً با صدا زدن نامش فراخوانده میشود) کور بود. اگر فعالیتهای الکتریکی که توسط الکترودهای دستگاه الکتروانسفالوگرافی ثبت میشود نبود، این پدیده میتوانست به هیستری تعبیر شود. در حالت شخصیت بینا، در پاسخ به یک صفحه شطرنجی که مربعهایش هر ثانیه ده بار رنگشان از سفید به سیاه و برعکس عوض میشد، EEG نشان دهنده امواج مغزی نرمال بود. اما در حالت شخصیتی نابینا، فعالیتهای برانگیخته شده توسط بینایی کاهش یافت (توضیحات عکس زیر را مشاهده کنید). هیچ مکانیسم شناخته شدهای وجود ندارد که به فرد اجازه دهد مانع دیدن تصاویر با چشم باز شود. این یافته دلالت بر این دارد که مغز میتواند بهسرعت در مراحل ابتدایی سیستم بینایی مداخله کرده و مانع رسیدن اطلاعات بینایی به قشر مخ فرد شود. حال چگونگی این کار چندان مشخص نیست.
آنچه در اختلال تجزیهای تغییر میکند نه میزان فعالیت قسمتهای خاصی از مغز ، بلکه میزان فعالیت بین این قسمتها است. انسجام و هماهنگی در عملکرد مناطق قشری و زیر قشری برای تجربه هشیارانه منسجم و پیوسته ضروری است. شیوهای که مغز با سایر اجزا ارتباط دارد و همچنین شیوهای که قسمتهای مختلف مغز با هم تعامل میکنند بسیار مهم است. تجزیه ممکن است از اختلال در ارتباطات و پیوندهای خاصی بین مناطق مغزی سرچشمه گیرد. بنابرین، اختلالات تجزیهای ممکن است در نتیجه نقص در هماهنگی و انسجام مدارهای نورونی توزیع شدهای باشد که خودآگاهی ذهنی[۱۴] ما را شکل میدهد.
پیشرفتهای جدید در عصب شناسی و تکنولوژی، عصب- زیست شناسیِ ناهشیار پویشی را که توسط فروید، ژانه و سایر نظریه پردازان پا به عرصه گذاشت، آشکار کرده است. در این مسیر، اکثر آنچه که در ابتدا تنها از راه “درمان از طریق گفتگو[۱۵]” مطرح شده بودند، تجدید نظر، تصحیح و گسترش یافت. یافتن روشهایی جدید برای آزمایش تجربی فرایندهای ناهشیار پویشی مثل سرکوب، فرونشانی و تجزیه، اساس نورونی آنها را در آینده به صورت کامل آشکار خواهد ساخت. این تلاشها به بیماران برای گزینههای درمانی اثربخشتر و به ما در درک بهتر هشیاریمان کمک خواهد کرد.
منابعی برای مطالعه بیشتر:
Neural Systems Underlying the Suppression of Unwanted Memories. michael c. anderson et al. in Science, vol. 303, pages 232–۲۳۵; January 9, 2004
.Psychobiological Characteristics of Dissociative Identity Disorder: A Symptom Provocation Study. a.a.t. simone reinders et al. in Biological Psychiatry, vol. 60, no. 7, pages 730–۷۴۰; october 1, 2006
هیتر برلین، کریستف کخ؛ آوریل ۲۰۰۹
ترجمه: امیدرضا قاسمی
[۱] repression
[۲] suppression
[۳] dissociation
[۴] symptoms
[۵] think/no-think
[۶] به عبارتی در یک تکلیف باید لغت همتا را بیاد آوردند (فکر کن) و در تکلیف دیگر پس از مشاهده لغت سرنخ، نباید به لغت همتا فکر کنند یا آن را به زبان بیاورند (فکر نکن). م
[۷] bistable figure
[۸] binocular rivalry
[۹] dissociative identity disorder
[۱۰] Simon Randers
[۱۱] Bruno Waldvogel
[۱۲] Alex Ullrich
[۱۳] Hans Strasburger
[۱۴] subjective self-awareness
[۱۵] talking cure